اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آدل

نویسه گردانی: ʼADL
آدل . [ دِ ] (اِخ ) قسمتی از سواحل افریقا در انتهای خلیج عدن که سکنه ٔ آن آفاریاداناکیل خوانده میشوند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
عدل فرمای . [ ع َ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه دستور بعدل دهد. مرد عادل و مجری عدالت : رأی جهان آرای مشکل گشای عدل فرمای شاه را بر کلمات صالحات...
گلوجه عدل . [ گ ُ ج َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 30هزارگزی باختر سراسکند و 17هزارگزی راه شوسه ٔ...
عدل فرمایی . [ ع َ ف َ ] (حامص مرکب ) عمل عدل فرمای . دادگری : سنت او عدل فرمایی و سیرت او مملکت آرایی . (سندبادنامه ص 250).
سارق عادل . [ ؟ دِ ] (اِخ ) از امرای قرن هشتم ، وی در مبادی احوال شحنه ٔ دارالسلام بغداد بود. بعد از آن نوکر سلیمان بیگ شد و روز بروز مهم او...
صاحب عادل . [ ح ِ ب ِ دِ ] (اِخ ) وزیر ابوکالیجار ۞ مرزبان بن سلطان الدولة بود. بعد از فوت ابوکالیجار پسر وی منصور فولادستون به اغوای مادر خو...
عادل صفوی . [ دِ ل ِ ص َ ف َ ] (اِخ ) تخلص شاه طهماسب صفوی است . رجوع به طمهاسب شاه اول در این لغت نامه و الذریعه ج 9 ص 663 شود.
عدل تقدیری . [ ع َ ل ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح نحوی ) و خروج اسم از صیغه ٔ اصلی خود است و آن دو قسم است : تحقیقی و تقدیری ، تح...
عدل ورزیدن . [ ع َ وَ دَ ] (مص مرکب ) عدالت کردن . دادگری کردن : همه عدل ورز و همه مکرمت کن همه مال بخش و همه مَحمدت خر.ناصرخسرو (دیوان ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.