اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اب

نویسه گردانی: ʼB
اب . [ اَب ب ] (ع مص ) ساز کردن . بسیج کردن . بسیجیدن (رفتن را). ساختن رفتن را و عزم کردن بر آن . (تاج المصادر بیهقی ). ساز رفتن کردن و بازآمدن . || مشتاق وطن شدن . آرزومندی زادبوم . || بساختن کاری را. (زوزنی ). || دست بردن (بشمشیر). دست بشمشیر زدن ازبهر کشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || جنبانیدن . اِبابت . اِباب .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
آب رفت . [ رُ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) سنگی که در جریان آب بطول زمان ساییده و لغزان و مایل بگردی شده باشد. || ته نشین آب رودخانه ها. (...
آب زر. [ ب ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زر محلول که بدان نویسند و تذهیب کنند. معرّب آن زریاب و بتصحیف زرباب است : کسی گفت چگونه میبین...
آب شیب . (اِ مرکب ) رهگذر آب با شیب بسیار. و خود آن آب را نیز گویند.
آب طلا. [ طِ / طَ ] (اِ مرکب ) آب زر. || آب اکلیل . و رجوع بکلمه ٔ طلا شود.
آب گرم . [ ب ِ گ َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه قزوین و همدان میان قرخبلاق و نجف آباد، بفاصله ٔ 236500 گز از تهران . || نام رودی از روافد رود...
آب گل . [ ب ِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلاب . عطری که از گل سرخ گیرند : و از وی [ از پارس ] آب گل و آب بنفشه ... خیزد. (حدودالعالم )...
آب گمه . [ گ ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) ماءالجمة. آبی است خاکستری رنگ و بدبوی و آن را از شکم نوعی ماهی گیرند که در بحر چین است ، هر عضوی که ب...
آب جو. [ ب ِ ج َ / جُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فوگان . ۞ فقاع . فقع. نبیدجو. آخسمه . آخمسه . جعه ۞ . و قسم ستبر آن را بوزه گویند. || ماء...
آب چرا. [ چ َ ] (اِ مرکب ) غذائی که به ناشتا خورند و آن را نهاری گویند، و در بعض فرهنگها به معنی خوراک جن و پری و طیور آورده اند.
آب چشی . [ چ َ / چ ِ ] (اِمرکب ) غذائی که نخستین بار بطفل در شش ماهگی دهند.
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۴۹ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.