اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابار

نویسه گردانی: ʼBAR
ابار. [ اِ ] (ع اِ) ج ِ اِبْره . سوزنها.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ابار. [ اَب ْ با ] (ع ص ، اِ) سوزنگر. سوزن فروش . || کیک . || چاه کن . کن کن . مقنی . || اشیاف ابار؛ دوائی است درد چشم را. || رصاص اسود....
ابار. [ اُ ] (اِخ ) نام جائی به یمن و گفته اند نام زمینی بدانسوی بلاد بنی سعد.
ابار. [ اِ ] (ع مص ) گشن دادن خرمابن . گرددادن نخل . || نیش زدن کژدم . || سوزن دادن سگ را. || غیبت کردن کسی را. || هلاک گردانیدن ....
ابن ابار. [ اِ ن ُ اَب ْ با ] (اِخ ) ابوجعفر احمدبن محمد خولانی . رجوع به ابوجعفر احمدبن محمد شود.
ابن ابار. [ اِ ن ُ اَب ْ با ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن ابی بکر قضاعی (595-658 هَ .ق .). مورخ و شاعر و ادیب . تولد او در شهر بلنسیه . و نزد ...
اشیاف ابار. [ اَش ْ ف ِ اَب ْ با ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دوایی است برای چشم . (منتهی الارب ). و رجوع به اَبّار شود.
ابوجعفربن ابار. [ اَ ج َ ف َ رِ ن ِ اَب ْ با ] (اِخ ) احمدبن محمد خولانی اندلسی اشبیلی ، معروف به ابن ابار. از شعرای دربار معتضد عبادبن محمد ...
آبار. (اِ) اُسْرُب . سرب . || سرب سوخته . آنُک محرق . رصاص اسود. (قاموس ). سرب سیاه . و طریقه ٔ ساختن آن آن است که سرب را در تابه ای آهنین...
آبار. (اِ) دفتر حساب و دیوان حساب و آن را آواره و آوارجه نیز گویند و شاید کلمه صورتی از آمار و آماره است .
آبار. (ع اِ) ج ِ بئر.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.