اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اک

نویسه گردانی: ʼK
اک . [ اَ / َ-َک ْ ] (پسوند) اک ، یعنی کاف ماقبل مفتوح که معمولاً به کلمه ملحق شود بصورت «ک » تنهادر فارسی علامت تصغیر است : پسرک . درختک . دخترک . مردمک . جوانک . رودک . بابک . (یادداشت مؤلف ) :
فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای
گویی از یارک بدمهراست او را گله ای .

منوچهری .


ای مرغک خرد زآشیانه
پرواز کن و پریدن آموز.

پروین اعتصامی .


|| علامت شفقت و ترحم است آنجا که «ک » به کلمه ای ملحق شود: حیوانک . مامک .فرزندک . طفلک . (یادداشت مؤلف ) :
برو تاز خوانت نصیبی دهند
که فرزندکانت نظر در رهند.

سعدی .


بیندیش زان طفلک بی پدر
وز آه دل دردمندش حذر.

سعدی .


|| گاه بصورت «ک » تنها در الحاق به کلمه بجای الف و لام عهد ذهنی و ذکری می آید: دم جنبانک . دم برآب زنک . بادکنک . غم درکنک . موشک . (عبید زاکانی ).حسنک . خوشگلک . آخوندک : مردک آمد (یعنی آن مرد معهود). (از یادداشت مؤلف ). آخر زنک رفت (یعنی آن زن معهود). (یادداشت مؤلف ). || و نیز بصورت «ک »تنها مزید مؤخر امکنه آید چون : شمشک . نارمک . لشکرک . کوهک . کهک . کدک . غورجک . غوزشک . ولنجک . سرک (قریه ای به چهارمحال ). رودک . سرپولک . طورک . طبرک . اخسیسک . دشتک . جویک . ونک . شهرستانک . اصبهانک . فرک . بیشک . کنارک . کزک . دهالک . دهک . دهلک . دهنک . بادامک . راسک . روبنک . فنک . دشتک . دارک . دیزک . حصارک . خمرک . باغک . آسک . اربک . سمتک . یوغنک . تیمک . قزوینک . مستک . سرخک . نیسک .عنک . جلک . (یادداشت مؤلف ). || علامت تحقیر و انکار و نفرت و کره است و بصورت «ک » به کلمه ملحق شود: پسرک حیا نمی کند. || گاه افاده ٔ معنی نسبت و تشبیه کند و بصورت «ک » به کلمه پیوندد: پشمک . پستانک . ناخنک . مخملک . میخک . جفتک . متلک . پیچک . یتیم شادکنک . ابن لنگک . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مدخل «ک » و «هَ » برای همه ٔ معانی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عک . [ ع َک ک ] (اِخ ) ابن عُدثان بن عبداﷲبن ازد، از کهلان ، از قحطان . جدی است جاهلی و یمانی . و نام او را عک بن عدنان نیز نوشته اند. بطن ه...
آک . (اِ) بعض فرهنگ نویسان ما این صورت را آورده و بدان معنی آسیب ، آفت ، عاهت ، عیب ، عار و آهو و زشتی داده اند. و در کلمه ٔ ده آک ، صورتی از...
آک . (هندی ، اِ) درزبان هندی به معنی آتش و نیز نام درختی که شیره ٔ آن زهر قاتل است و یا درخت عُشَر. و رجوع به آگ شود.
آک . (پسوند) ر تباک و خاشاک و خباک و سوزاک و فغاک و کاواک و مغاک و نماک ، حرف نسبت است . و در خوراک و پوشاک افاده ٔ لیاقت کند.
عک-وة. [ ع َک ْ وَ / ع ُ ](ع اِ) «نونه » و چاهک زنخدان . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). ۞ چاه زنخ . چال چانه . || میانه و راست از هر ...
ده آک . [ دَ ] (اِخ ) دهاک . دهاگ . نام ضحاک و بعضی گویند ضحاک معرب ده آک است و آک به معنی عیب است و ده عیب اوست : زشتی پیکر و کوتاهی ...
آژی ده آک . [ دَه ْ] (اِخ ) (از: آژی ، مار + ده ، عشره + آک ، ظ. به معنی اسب ) آزی ده آک . ضحاک . و رجوع به آک و بیوراسب شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.