اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بر

نویسه گردانی: BR
بر. [ ب ِرر ] (ع مص ) راست گفتن . (اقرب الموارد). برارة. (اقرب الموارد). || راستگو شدن در سوگند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برور. (اقرب الموارد). || راست شدن سوگند. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گرامی داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || فرمان بردن خدا را. (منتهی الارب ). فرمانبرداری کردن از خدا. (از اقرب الموارد). اطاعت کردن از خدای تعالی . (از اقرب الموارد). || فرمان بردن مطلق و فرمان بردن پدر و مادر بالخصوص . (ناظم الاطباء). ضد عقوق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مبرت . (اقرب الموارد). بخوشنودی و رضامندی مادر و پدر زندگانی کردن . (غیاث اللغات ). || قبول شدن حج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || قبول کردن حج را (لازم و متعدی بکار رود). (اقرب الموارد). || راندن گوسفند و خواندن آن بسوی علف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوق الغنم . (اقرب الموارد). || آواز کردن گوسفند. || مغلوب کردن بقول و بفعل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سود بردن . (از اقرب الموارد). بر بی السلعة، نفقت و ربحت فیها. (اقرب الموارد). || (اِمص ) راستی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ضد دروغ . || راستی سوگند. || فراخی . || احسان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || صله ٔ رحم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || طاعت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نیکوکاری . (مهذب الاسماء). خیر. || نیکویی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیکی و بخشش . (غیاث اللغات ) ۞ : لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر... (قرآن 177/2).
کردار و بر او بگذشت از حد صفت
احسان و فضل او بگذشت ازحد شمار.

فرخی .


مایه ٔ بری تو و ابرار اولاد تواند
بر چون یابد کسی چون شیعت ابرار نیست .

ناصرخسرو.


منقطع شد چنان ز من برش
که از آن نزد من نماند آثار.

مسعود.


شاعری ام که هیچ برش را
هیچوقتی نکرده ام انکار.

مسعود.


ای کریمی که خوی و عادت تو
خالص بر و محض احسان است .

مسعود.


بزرگوارا دانی که بنده را هر سال
بدست بر تو باشد مبرتی مرسوم .

سوزنی .


نجم دین ای من و هزار چو من
غرقه در بحر بر منت تو.

سوزنی .


صد هزار آثار غیبی منتظر
کز عدم بیرون جهد با لطف و بر.

مولوی .


|| (اِ) آنچه نزد کسی فرستند از هدیه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه بکسی فرستند. (مهذب الاسماء). || حج . || دل . || روباه بچه . || موش . || کلاکموش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- هر را ازبر نشناختن و ندانستن و تشخیص ندادن ؛ بکلی عامی بودن . هیچ ندانستن . در منتهی الارب آرد: در مثل است ، هولا یعرف البر من الهر؛ او بر را از هر نمی شناسد.هر را از بر نشناختن و ندانستن یعنی ندانستن رنج رسان را از راحت رسان یا گربه را از موش یا راندن گوسفند را از خواندن آن یا نخواندن آن را بسوی آب از خواندن آن بسوی علف یا عقوق را از لطف یا کراهیت را از اکرام یا نافرمانبرداری را از فرمانبرداری یا رنجش را از اکرام یا هرهره یعنی آواز میش را از بربره یعنی آواز بز یا روباه بچه را از بچه گربه . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). فلان هر را از بر نمی شناسدیعنی خواندن گوسفند را از راندن آن نمی داند و یونس گوید هر راندن گوسفند است و بر خواندن آن . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۷ ثانیه
پشت بر. [ پ ُ ب َ ] (اِخ ) موضعی است به گیلان و از آنجاست شیخ الاسلام عبدالقادربن ابی صالح موسی بن جنگی دوست الجیلی مولد 470 و وفات 561 هَ...
خون بر. [ خوم ْ ب ُ ] (نف مرکب ) که قطع جریان خون کند. دواهایی که خون را از سیلان بازایستاند. (یادداشت بخط مؤلف ). حابس الدم . ۞
خوی بر. [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ب ُ ] (نف مرکب )عرق بر. داروئی که خوی باز دارد. (یادداشت مؤلف ).
دشت بر. [ دَ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارزوئیه ٔ بخش بافت شهرستان سیرجان . سکنه ٔ آن 185 تن . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و حبوب است ...
دره بر. [ دَرْ رَ ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ماهان شهرستان کرمان . واقع در 16 هزارگزی خاور ماهان و 14هزارگزی راه شوسه ٔ کرمان بم . مز...
رشک بر. [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) رشک برنده . حسود. صاحب غیرت . حاسد. غیور. (یادداشت مؤلف ) : نباشد هیچ زن را رشک بر شوی که شوی رشک بر باشد بلاجوی...
چوب بر. [ ب ُ ] (نف مرکب ) که چوب برد. که قطع چوب کند. که چوب از هم جدا کند به اره و جز آن .
خشک بر. [ خ ُ ب ُ ] (اِخ ) از نواحی نشتاء و از محال تنکابن است به مازندران . (از استرآباد و مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 106). رجوع به خشک ...
بر وجه . [ ب َ وَ هَِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) (از: بر فارسی + وجه عربی ) بطورِ. بطریق ِ. (ناظم الاطباء). بر سبیل ِ : سیم کافی ناصح که خراج و ج...
بر گرد. [ ب َ گ ِ دِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) گرداگرد و پیرامن : برگرد ماه ؛ پیرامن ماه . (از آنندراج ) : سؤال کردم و گفتم جمال روی تراچه شد که ...
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۵۲ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.