اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیچاک

نویسه گردانی: PYCAK
پیچاک . (اِ مرکب ) پیچ و خم . (آنندراج ). || طره و زلف . (غیاث ). حلقه . (آنندراج ) :
ننگست اگر بخاتم جمشید بنگریم
پیچاک زلف یار نظیری بدست ماست .

نظیری .


|| (ص مرکب ) پیچنده و پیچدار. (فرهنگ نظام ). || پیچش . پیچ . ذوسنطاریا ۞ . شکم روش . علک . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). زحیر. (منتهی الارب ). دل پیچه . شکم پیچه : طحیر؛ نوعی از پیچاک شکم که در آن تنفس سخت باشد. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
پیچاک در زبان مازنی به معنای پیچک و پیچنده. چسبنده.
پیچاک (آمیزه ای از پیچ+ اک) آن چه برای پیچیدن و پیچاندن به کار برند. (مانند پوشاک:آن چه برای پوشیدن و پوشاندن به کار برند.
پیچاک محله . [ م َح َل ْ ل َ ] (اِخ ) موضعی به استرآباد روستاق مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 79 و 127 و 128 بخش انگلیسی ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.