گفتگو درباره واژه گزارش تخلف پیروز نویسه گردانی: PYRWZ پیروز. (اِخ ) نام پسر شاپور که یکی از نجبای ایران و معاصر با یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی بود : چو نامه به مهر اندر آمد بدادبه پیروز شاپور فرخ نژاد.فردوسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی پیروز پیروز. (اِخ ) از قراء اهواز. علی بن ابان الزنگی آنجا را غارت کرده است . (ابن اثیر ج 7 ص 131). پیروز واژه ی پارسی در معنی 'رسیدن به هدف'.. و ' دسترسی یافتن به مقصود 'بوده است... برخلاف اعتقاد معمول ، این واژه در معنی 'فتح و درهم شکستن' نیست ! بلکه ا... پیروز رنگ آبی رنگ-آبی فام- کنایه از آسمان پیروز شدن پیروز شدن .[ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غالب گشتن . مظفر گشتن . فیروزی یافتن . فاتح گردیدن . کامیاب شدن . ظفر یافتن . انجاح . نجح . (منتهی الارب ). نجا... پیروز کردن پیروز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِفازه . (زوزنی ). مظفر ساختن . فیروزی دادن . غالب گردانیدن . فاتح ساختن : مرا گر جهاندار پیروز کردشب تیره ب... پیروز گشتن پیروز گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیروز شدن . فاتح شدن . ظفر یافتن . پیروز گردیدن .- پیروز گشتن بر کسی ؛ غلبه کردن بر او : چو پیروز گشتی تو بر... رام پیروز رام پیروز. (اِخ ) ۞ نام شهری بناکرده ٔ فیروز پسر یزدگرد پادشاه ساسانی در سرزمین هند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 71). پیروز آمدن پیروز آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) مظفرشدن . فاتح گشتن . فیروزی یافتن : بهر مهم که او را (شاپور را) پیش آمدی بتن خویش روی بکفایت آن نهادی... طالع پیروز طالع پیروز. [ ل ِ ع ِ ] (ترکیب وصفی ) رجوع به طالع فیروز شود. پیروز مشرقی پیروز مشرقی . [ زِ م َ رِ ] (اِخ ) نام شاعری ایرانی بعهد باستان . در لغت نامه ٔ اسدی قطعه ٔ ذیل از او برای کلمه ٔ شایورد،بمعنی هاله و طوق و خ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود