اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حریف

نویسه گردانی: ḤRYF
حریف . [ ح ِرْ ری ] (ع ص ) ۞ تیز. دژن . زبان گز. تند. سخت تیز. سخت تند. حکیم مؤمن گوید: حِرّیف ؛ به معنی گزنده است که اجزاء او در زبان فرورفته و بسیار بگزد و تفریق اجزاء او کند و فعل آن تحلیل و تنقیه و تعفین واحراق و تلطیف است بجهت شدت حرارت . (تحفه ). و صاحب ذخیره گوید: حِرّیف ؛ تیز، آنچه پوست دهان را فراهم کشد شکوک است یعنی عفص ، و آنچه پوست دهان را بگزد ترش است ، و آنچه بسوزاند تیز است یعنی حِرّیف است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) : ولیکن [ ضمادالبنفسج ] الصداع العارض من المرة الصفراء و الدم الحریف ۞ . (ابن البیطار). در سه نسخه ٔ خطی مهذب الاسماء در معنی حِرّیف کلمه ای آورده است که درجای دیگر یافت نشد و آن کلمه زورنک یا زورنگ است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
همه فن حریف . [ هََ م َ / م ِف َ ح َ ] (ص مرکب ) کسی که تن به هر کار میدهد یا از عهده ٔ هر کار خوب یا بد برمی آید. (یادداشت مؤلف ).
حریف گلوبر. [ ح َ ف ِ گ َ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از روزگار غدار. (شرفنامه ٔ منیری ). حریف گلوگیر. (مجموعه ٔ مترادفات ، ص 165).
حریف جندقی . [ ف ِ ج َ دَ ] (اِخ ) نامش سیدابوالحسن و در شهنامه خوانی در طهران معروف بوده در سال یکهزار و دویست و سی در تبریز وفات یافته . ...
حریف گلوگیر. [ ح َ ف ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حریف گلوبر. روزگار. دنیا. (مجموعه ٔ مترادفات ص 165).
حریف ایروانی . [ ح َ ف ِ رَ ] (اِخ ) مداح عباس میرزا پسر فتح علیشاه قاجار بود. (ذریعه ، ج 9 ص 234).
هریف . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین که در 32هزارگزی باختر معلم کلایه واقع و جایی کوهستانی و دارای...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
دکتر نسرین ر. ایرانی
۱۳۹۰/۱۲/۰۱ Iran
0
0

نظامی در مقدمه "لیلی و مجنون" در بخش "درشکایت حسودان و منکران" آنجا که از خوی نیک خویش در برابر حسودان و دزدان ادبی سخن می گوید، این واژه را بکاربرده است:
زآنجا که نه من حریف خویم
در حق سگی بدی نگویم


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.