حق
نویسه گردانی:
ḤQ
حق . [ ح َق ق ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (تعریفات ) (کشاف اصطلاحات الفنون ).
واژه های همانند
۱۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حق الفخذ. [ ح ُق ْ قُل ْ ف َ خ ِ ] (ع اِ مرکب ) غارچه . حق الورک . حق الحاوی .
حق العمل . [ ح َق ْ قُل ْ ع َ م َ ] (ع اِ مرکب ) جعل . کارمزد. (فرهنگستان ).
حق السعی . [ ح َق ْ قُس ْ س َع ْی ْ ] (ع اِ مرکب ) حق العمل . حق الزحمة.
تضییع حق. رجوع شود به «تضییع» و «حق» (واژۀ «حق» در اینجا هم اسم است و هم صفت و نباید با مصدر عربی «حق» یکسان دانسته شود).
حق گذاری . [ ح َ گ ُ ] (حامص مرکب ) رجوع به حق گزاری شود.
حق الارض .[ ح َق ْ قُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) حقی که بمالک زمین دهند برای کشت یا چرانیدن مواشی یا مرور و امثال آن .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حق الثبت . [ ح َق ْ قُث ْ ث َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه بر ارباب محاضرو غیره پردازند برای ثبت ایقاعی یا عقدی و جز آن .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حق العبد: بخش بنده، رسد بنده./
آمده از بخش دادگستری قرآن بزرگ بالندجایگاه یکتای بی همتای بیمانند