اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خراسان

نویسه گردانی: ḴRʼSAN
خراسان . [ خ ُ ] (اِ) مشرق است که در مقابل مغرب باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) (مفاتیح ) :
از خراسان برد مه طاووس وش
سوی خاور میخرامد شاد و خوش .

رودکی .


مهر دیدم بامدادان چون شتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت .

رودکی .


|| خورشید. (از شرفنامه ٔ منیری ) :
اگر بر جنابت نه جامی گرفت
خور آسان خراسان کجا می گرفت .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
عمید خراسان . [ ع َ دِ خ ُ ] (اِخ ) محمدبن منصور وزیر طغرل بیک سلجوقی . رجوع به عمیدالملک کندری شود.
کافی خراسان . [ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) رجوع به کافرک شود.
ابناء خراسان . [ اَ ءِ خ ُ ] (اِخ ) رجوع به ابناء شود.
طریق خراسان . [ طَ ق ِ خ ُ ] (اِخ ) ولایتی معتبر است (از عراق عرب ) و شهرش قصبه ٔ بعقوبا و آن را دختری از تخم کسری قوبانام ساخت و بیعت (بی...
دریای خراسان . [ دَرْ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) دریای آبسکون . دریای خزر. (فرهنگ ایران باستان ). رجوع به خزر در ردیف خود شود.
سلطان خراسان . [ س ُ ن ِ خ ُ ] (اِخ ) لقب حضرت رضا امام هشتم علیه السلام است . رجوع به رضا شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
ناشناس
۱۳۹۶/۰۵/۱۸
0
0

فخرالدین اسعد گرگانی فرموده است: «زبان پهلوی هر کام شناسد خوراسان آن بود کز وی خور آسد خور آسد پهلوی باشد خود آید عراق و پارس را خور زو بر آید» خراسان=خور+اس+ان(پسوند مکان). آسیدن، آنچنان که فخرالدین اسعد صرف نموده فعلی است که در فارسی دری امروز کاربرد
ندارد، اما در کُردی به صورت مصدر /هه‌ڵسان/ به معنای برخاستن کاربرد دارد؛ پیشوند /هه‌ڵ/ معنای /فرا/ دارد و بالا آمدن را نشان می دهد. بن /اسا/ همچنان محفوظ مانده و مصدرساز /ان/ بدان افزوده شده است. خراسان یعنی محل طلوع خورشید.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.