اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دال

نویسه گردانی: DʼL
دال . (اِ) ۞ پرنده ٔ شکاری که آنرا عقاب نیز گویند. (از غیاث ). قسمی کرگس لاشخوار. لاشخوار. پرنده ای که پر او را بر تیر نصب کنند و بعربی عقاب گویند. (برهان ). عقاب سیاه بزرگ که پر او را بر تیر نصب کنند. (ناظم الاطباء). دال را در فرهنگهای فارسی عقاب گرفته اند باید نسر تازی باشد و امروزه در گیلان به یکی از همین مرغان شکاری بزرگ اطلاق میشود. (فرهنگ ایران باستان آقای پورداود ص 299) :
مردکی را بدشت گرگ درید
زو بخوردندکرگس و دالان .

ناصرخسرو.


بقاف عنقا در عین خود دهد جایش
از آن شرف که بود پر تیر او از دال .

سراج الدین سگزی .


نیز رجوع به کرگس شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
دال طبان . [ ] (اِخ ) مصطفی پاشا. رجوع به مصطفی پاشا و نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
دال گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بشکل حرف دال درآمدن . خمیدن . خم شدن . خم پذیرفتن چیزی راست .- دال گشتن الف ؛ خم گرفتن آن . بصورت شک...
قاف و دال . [ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) علامت اختصاری قول و دلیل . قول و دلیل . || مزخرف . هرزه . || هرزه گوئی . || هرزه کاری . || طم...
دال مینوفر. [ ف َ ] (اِخ ) نام نسکی است از جمله ٔ بیست ویک نسک کتاب زند یعنی قسمتی از جمله ٔ بیست ویک قسم کتاب زند. (برهان ). اما در میان ...
دال پرنیان . [ پ َ ] (اِ) دارپرنیان و چوب بقم . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ص 1421). رجوع به دار پرنیان شود.
نرخ شارش. آهنگ شارش. در فیزیک و مهندسی برای بیان میزان جریان عبوری از مقطعی خاص در واحد زمان به کار می‌رود.
الف و دال و میم . [ اَ ل ِ ف ُ ل ُ ] (اِخ ) یا الف دال میم ، کنایه ازآدم علیه السلام است . (هفت قلزم ). رجوع به الف شود.
دعل . [ دَ ع َ ] (ع مص ) فریب دادن . (از اقرب الموارد). || (اِ) فریب . (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
علی
۱۳۹۲/۰۱/۰۱ Iran
0
1

در منطقه شرا بخش خنداب اراک با گویشی شبیه به لری عقاب را با واژه ی " دال" می شناسند


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.