اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دال

نویسه گردانی: DʼL
دال . (اِخ ) یاداللف نام نهری در سوئد. و آن از کوه دورفین سرچشمه گیرد و پس از طی پانصدهزار گز به خلیج بوتینا ریزد.آنرا آبشارهای بس زیباست . (از قاموس الاعلام ترکی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
دال طبان . [ ] (اِخ ) مصطفی پاشا. رجوع به مصطفی پاشا و نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
دال گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بشکل حرف دال درآمدن . خمیدن . خم شدن . خم پذیرفتن چیزی راست .- دال گشتن الف ؛ خم گرفتن آن . بصورت شک...
قاف و دال . [ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) علامت اختصاری قول و دلیل . قول و دلیل . || مزخرف . هرزه . || هرزه گوئی . || هرزه کاری . || طم...
دال مینوفر. [ ف َ ] (اِخ ) نام نسکی است از جمله ٔ بیست ویک نسک کتاب زند یعنی قسمتی از جمله ٔ بیست ویک قسم کتاب زند. (برهان ). اما در میان ...
دال پرنیان . [ پ َ ] (اِ) دارپرنیان و چوب بقم . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ص 1421). رجوع به دار پرنیان شود.
نرخ شارش. آهنگ شارش. در فیزیک و مهندسی برای بیان میزان جریان عبوری از مقطعی خاص در واحد زمان به کار می‌رود.
الف و دال و میم . [ اَ ل ِ ف ُ ل ُ ] (اِخ ) یا الف دال میم ، کنایه ازآدم علیه السلام است . (هفت قلزم ). رجوع به الف شود.
دعل . [ دَ ع َ ] (ع مص ) فریب دادن . (از اقرب الموارد). || (اِ) فریب . (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.