اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دراز

نویسه گردانی: DRʼZ
دراز. [ ] (اِخ ) قریه ای است به بحرین . (یادداشت مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
دراز. [ دَ / دِ ] (ص ) ۞ طویل . مقابل کوتاه . طولانی . نقیض کوتاه . (برهان ). مستطیل . مستطیله . طویله . مقابل قصیر. طویل و آن یا طولی است عم...
دراز. [ دِ ] (اِخ ) بزرگترین جزایر دریای فارس در میانه ٔ جنوب و مغرب بندرعباس ، به مسافت پنج فرسخ کمتر است . درازای آن از قریه ٔ قشم تا قری...
دم دراز. [ دُ دِ ] (ص مرکب ) هر حیوانی که دم آن دراز و طویل باشد. (ناظم الاطباء). دارای دم طویل . درازدم . || مار (عامه گمان برند که اگر ...
دم دراز. [ دُدِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. با 1153 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل رو است . (از...
له دراز. [ ل َ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دزکرد بخش مرکزی شهرستان آباده ، واقع در 70هزارگزی باختر اقلید و 23هزارگزی جنوب راه فرعی ...
خنجر ، تیغ و خارهای بلند و بُران مثال : شبِ فراق نخواهم ، دواجِ دیبا را که شب دراز بُوَد خوابگاه ، تنها را سعدی زلفش به کشی شب دراز اندازد و...
ریش دراز. [ دِ ] (ص مرکب ). دراز ریش. آنکه ریش بلند دارد. صاحب ریش دراز و بلند.
نفس دراز. [ ن َ ف َ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از درازنفس و پرگوی . (از آنندراج ) (برهان قاطع). پرگوی . پرحرف . (ناظم الاطباء).
در دزفول به زبانی که در دهان است زون می گویند و هر کس بلبل زبانی کند برای کسی به آن زون دراز گویند .
لنگ دراز. [ ل ِ دِ ] (ص مرکب ) دارای پای دراز و بیشتر به طنز مردم طویل القامه را گویند.
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.