اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دست

نویسه گردانی: DST
دست . [ دَ ] (معرب ، اِ) معرب دشت فارسی . دشت . (دهار)(منتهی الارب ). صحراء.. ابوعبید در غریب المصنف آورده است که عرب شین را به سین تعریب کند چنانکه در نیشابور نیسابور، و در دشت ، دست گوید. (المزهر سیوطی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
دست ریس . [ دَ ] (ن مف مرکب ) ریسمان و رشته ٔ با دست ریسیده شده . (ناظم الاطباء). رشته و ریسمان که به دوک ریشته اند نه به چرخ . (یادداشت م...
دست دسی . [ دَ دَ ] (ص نسبی ) در تداول ، سرسری . سطحی . || بیهوده . بی جهت . دستی دستی . رجوع به دستی دستی شود. || (حامص مرکب ) دس دسی . خطاب...
دست دوز. [ دَ] (نف مرکب ) دوزنده با دست . که با چرخ نمی دوزد. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (ن مف مرکب ) که با دست دوخته شده باشد. دوخته شده ...
دست دهی . [ دَ دِ ] (حامص مرکب ) کنایه از امداد و اعانت و یحتمل که اشارت به آن رسم باشد که چون امری عجیب یا غریب از شخص صادر شود آن شخص...
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ مرکب ) دست خشک . دستمال . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). دستار.
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (صوت مرکب ) آفرین . احسنت . مرحبا. اَیحی ̍. دستت خوش باد. کلمه ٔ تحسین است آن را که در قمار ببرد یا نقشی نیکو آ...
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) سخره . (شرفنامه ٔ منیری ). شخصی که مسخره باشد. (غیاث ) (آنندراج ). مسخرگی . (برهان ) (انجمن آرا). آنکه ...
دست لاف . [ دَ ] (اِ مرکب ) دشت . سفته . داشن . دشن . (یادداشت مرحوم دهخدا). پولی که روز اول ماه یا روز اول سال به کسی دهند و آن را خجسته ...
دست مرد. [ دَ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) یار. یاور. مدد. کمک . مددکار. پشتیبان . دستگیر. پشت . یار و مددکار. (برهان ) : وین نیاید بدست تا بوده ست مر...
دست نقد. [ دَ ن َ ] (ق مرکب ) دست بنقد. فعلاً. عجالةً. علی العجالة.
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۴۳ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.