اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دوست

نویسه گردانی: DWST
دوست . (اِخ ) نهمین از خانان اوزبک خیوه . از حدود 953 تا 965 هَ . ق . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خدمت دوست . [ خ ِ م َ ] (ص مرکب )دوستدار خدمت . آنکه علاقه مند بخدمت است : دختر مهربان خدمت دوست زشت باشد که گویمش نه نکوست .نظامی .
ابن دوست . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابوسعید عبدالرحمن بن محمد. ادیب و لغوی خراسانی در قرن پنجم هجری . شاگردجوهری صاحب صحاح . و او را کتبی در نحو و ل...
بازی دوست . (ص مرکب ) دوستدار بازی . آنکه به لهو و بازی دل بسته باشد : و کماری بازی دوست بود و شکار و عیش کردن . (مجمل التواریخ و القصص ص...
اغنه دوست . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت الخیال آرد: دختر درویش قیام سبزواری است . بافضل و بلاغت بود، خصوص در علم قوافی ممتاز بود و این مطلع دلنش...
دوست پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) دوست باز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوست باز شود.
دوست پرور. [ پ َ وَ ] (نف مرکب ) دوست پرورنده . دوست پرست . پرورش دهنده ٔ دوست : حافظ ز غصه سوخت بگو حالش ای صبابا شاه دوست پرور دشمن گداز من ....
دوست بازی . (حامص مرکب ) صفت و حالت دوست باز. رفیق بازی . رجوع به دوست باز شود.
خلوت دوست . [ خ َل ْ وَ ] (ص مرکب ) مایل به انزوا و عزلت . (ناظم الاطباء). عزلت گزین . آنکه علاقه مند به انزوا و عزلت است . منزوی .
دانش دوست . [ ن ِ ] (ص مرکب ) دوستدار دانش . دوستدار علم . خواهنده و طالب علم . محب علم . || که دانش دوست اوست . که علم یار اوست .
دوست آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . واقع در 16 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و شمال خاوری شوسه ٔ قدیم قوچان...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۰ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.