اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ذهن

نویسه گردانی: ḎHN
ذهن . [ ذِ ] (ع اِ) فهم . دانست . عقل . دریافت . (منتهی الارب ). هوش . (قاضیخان بدر محمد دهار). خرد. زیرکی . فهم . (منتهی الارب ). تیزی خاطر. (منتهی الارب ). یاد و هوش . قوت درک . قوه ٔ مستعده ٔ اکتساب حدود و آراء. فهمیدگی . (غیاث ). قدرت مدرکه . (غیاث ). زکن . (زوزنی ). ذکاء.یاد. حفظ. ۞ یادداشتن . یادداشت قلب . (منتهی الارب ). روع . ج ، اذهان :
نرود هیچ خطا بر دل و اندیشه ٔ تو
کز خطا دور ترا ذهن و ذکای تو کند.

منوچهری .


این همه رنج و غم از خویشتنم باید دید
تا چرا طبع و دلم مایه ٔ هر ذهن و ذکاست .

مسعودسعد.


لعبتانی که ذهن من زاده است
لهورا از جمال کاشانیست .

مسعودسعد.


ذهن تو بیک فکرت ناگاه بداند
وهمی که نهان باشد در پرده ٔ اسرار.

؟ (ازکلیله ودمنه ).


دشمنند این ذهن و فطنت را حریفان حسد
منکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا.

خاقانی .


|| توانائی . (منتهی الارب ). || پیه . و صاحب غیاث گوید در فارسی بمعنی ته و باطن (؟) و بیت ذیل را از اشرف نامی مثال آورده است :
بسان آینه از ساده لوحیم خبری
بذهن نیست مرا هر چه هست ذر ذهن است .
|| کندذهن . بلید. || کندی ذهن ؛ بلادت . || در لغت نامه های نوشته شده در هند آید که : ذهن کشتی ، فارسی است و بمعنی بجا ماندن کشتی باشد بسبب نبودن باد. و بعضی مینویسند، بمعنی خاک دریاست ، که لنگر درآن بند شودو کشتی وا ایستد، چه ذهن در محاوره بمعنی خاک خوب است که نهال در آن زود میگیرد و بیت ذیل را از تأثیرشاهد می آورند :
دلیل بود طپیدن بوصل دلبر ما
بذهن کشتی ما سخت خورد لنگر ما.
و نیز محمدعلی ماهر گفته است :
دراصطلاح بی باد کشتی است ذهن یعنی
چون ذهن تو معطل ادراک مدعا را.

؟ (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
ذهن . [ ذِ / ذَ هََ ] (ع مص ) ذهننی عنه ؛ فراموش گردانید مرا از آن . || غالب آمدن کسی را در تیزی خاطر و حفظ قلب . (منتهی الارب ). و جرجانی ...
ذهن . [ ذُ ] (اِخ ) ابن کعب . بطنی است از مذحج .
این واژه در حقیقت پارسى و پهلوى است و تازیان (اربان) آن را از واژه ى زِن Zen در پهلوى : ذهن ، جاى هوش و اندیشه ،...) برداشته اند! پس واژه ذهن پارسى ست...
مطالعه ذهن شخصیت ها ( بیشتر در داستان این واژه استفاده میشود)
صفاء ذهن . [ ص َ ءِ ذِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارت است از استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب . (کشاف اصطلاحات الفنون ) (تعریفات جر...
صفای ذهن . [ ص َ ی ِ ذِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تیزی خاطر. صافی اندیشه . استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب . مؤلف نفائس الفنون آر...
ضحن . [ ض َ ](اِخ ) شهری است در دیار سلیم بنزدیکی وادی بیضان ، وآن را به صاد مهملة نیز گفته اند. (معجم البلدان ).
ضحن . [ ض َ ح َ ] (اِخ ) شهری است . مجدالدین می گوید که از ابن سیده است و ابن سیده بیت ابن مقبل را که جوهری در «ض ج ن » آورده ، شاهد آور...
زحن . [ زَ ] (ع مص ) درنگ کردن . (از منتهی الارب ) (از ترجمه ٔ قاموس ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) ۞ . کندی کردن . ابطاء. (از اقرب الموارد). ک...
زحن . [ زَ ] (ع ص ) مرد کوتاه بالا و همچنین است زُحَن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.