اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رئیس

نویسه گردانی: RʼYS
رئیس . [ رِءْئی ] (ع ص ) بسیار مهترشونده و مهتری گیرنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
رئیس کلاته . [رَ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان شوسف شهرستان بیرجند واقع در 23هزارگزی جنوب باختری شوسف . و سکنه ٔ آن 100 تن است...
رئیس مظفر. [ رَ م ُ ظَف ْف َ ] (اِخ ) مظفربن احمدبن قاسم ، مکنی به ابوالرضا ومعروف به مستوفی . حاکم گردکوه ، از پیروان حسن صباح بود. خواجه ...
رئیس موسی . [ رَ سا ] (اِخ ) ابوعمران موسی بن میمون قرطبی یهودی . از دانشمندان و احبار و فضلای یهود بشمارمیرفت . او در مصر ریاست داشت و از بز...
رئیس بیهق . [ رَ س ِ ب َ هََ ] (اِخ )ابوالحسن علی بن جمال الروساء رئیس ابوعلی حسین ، نوه ٔرئیس مظفر، پیشوای اسماعیلیه و طرفدار حسن صباح و نم...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین این است: ناسیکو nãsiko (ماد، پارسی باستان) (علی محمد عالیقدر 09163657861)
رئیس العلوم . [ رَ سُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) سر دانشها. مقدم دانشها. || منطق است . (از اقرب الموارد). بر علم منطق اطلاق شود، و آن دانش را «آ...
رئیس المجوس .[ رَ سُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) وظیفه و رتبه ٔ مجلل و محترمی بود که سلاطین بابل بهر یک از ملازمان درگاه که استحقاق آنرا میداشت ...
رئیس وندمنار. [ رَ وَ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 90 تن . آب آن از چشمه تأمین میشود و محصو...
اسطورس رئیس . [ ] (اِخ ) ابن الندیم گوید: ابوعزه اسقف ملکیه را کتابی است در طعن بر اسطورس و جماعتی بر این کتاب نقض نوشته اند. ابن ابی ا...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.