اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رب

نویسه گردانی: RB
رب . [ رَب ب ] (ع مص ) فراهم آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (از متن اللغة). جمع کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغة زوزنی ). || افزون کردن . (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (دهار) (مصادر اللغة زوزنی )(مجمل اللغة) (از متن اللغة). ربو. (منتهی الارب ). || لازم گرفتن . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از متن اللغة). || آرام نمودن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || اقامت ورزیدن . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || مهتری کردن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغة زوزنی ). مهتری کردن بر قومی . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). || نیکو کردن کار را و تمام و کامل گردانیدن آن را: رب الامر و کذا رب ضیعته ؛ ای اصلحها. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). تمام کردن .(دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغة زوزنی ). || خوشبو کردن روغن را: رب الدهن ؛ خوشبو گردانید روغن را. (از متن اللغة) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مالک چیزی گردیدن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): رب الشی ٔ و کذا رببت القوم ؛ ای مسستهم و کنت فوقهم ؛ قال ابونصر هو من الربوبیة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || نیکو کردن مشک را. رُب ّ. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قرار دادن در مشک رب را: رب ّ الزق ّ؛ قرار داد رُب را در مشک . (از متن اللغة). || پروردن کودک را تا بالغ گردد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). پروردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغة زوزنی ) (مجمل اللغة). تربیت کردن . || حفظ و نگهداری کردن ، و فی الحدیث : لک نعمه تربها. (از متن اللغة). || بچه آوردن گوسپند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
پیک رب . [ پ َ / پ ِک ِ رَب ب ] (اِخ ) کنایه از عزرائیل است : کآن مسلمان را به خشم از چه سبب بنگریدی ، بازگو ای پیک رب .مولوی .
رب ارباب . [ رَب ْ ب ِ اَ ] (اِخ ) رب الارباب . خدایان خداه . اﷲ. (یادداشت مرحوم دهخدا). خدای خدایان : یا رب از جنس ما چه خیر آیدتو کرم کن ک...
رب الارباب . [ رَب ْ بُل ْ اَ ] (اِخ ) پروردگار پروردگاران و مراد خدای تبارک و تعالی باشد. (ناظم الاطباء) : و چنان دید امیرالمؤمنین ... که بگ...
رب و رب ندانستن . [ رَب ْ ب ُ رُ ن َ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) چیزی نفهمیدن . بسیار ساده دل و گول بودن . کسی را گویند رب و رب ن...
رب و رب یاد کردن . [ رَب ْ ب ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت تأثر یافتن و رنجه شدن چنانکه از سرما یا خوردن چیزی سخت ترش و غیره .
جوز رب . [ ج َ/ جُو زِ رَب ب ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوز ماثل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به جوز ماثل شود.
رب برج . [ رَ ب ْ ب ِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کوکب صاحب برج است در اصطلاح احکامی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || خانه خدا. (یادداشت مرحو...
رب ساعت . [ رَب ْ ب ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) احکامیان ، هر یک ساعت روز را به یکی از کواکب نسبت کنند و کوکب منسوب الیه رب ساعت آن ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
رب الدار. [ رَب ْ بُدْ دا ] (ع اِ مرکب ) بزرگ و رئیس خانه . (ناظم الاطباء). خداوند سرای . (دهار). خداوند خانه .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.