اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زحک

نویسه گردانی: ZḤK
زحک . [ زَ ] (ع مص ) مانده شدن . اعیاء: زاحک ، خسته . زاحکة، مؤنث آن . مصدر دیگر آن زحوک است . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). || مانده شدن شتر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). جوهری گوید زحک بمعنی ماندگی شتر است و بدین معنی در شعر کثیر آمده :
و هل ترینی بعد ان تنزع الیری
و قد ابن انضاء و هن زواحک .
و نیز در این بیت :
فأین و ما منهن من ذات نجدة
و لو بلغت الا تری وَهْی َ زاحک .

(از لسان العرب ).


|| اقامت در مکان ، زحک بدین معنی با «ب » بکار می رود. گویند: زحک بالمکان ؛ یعنی در مکان اقامت کرد. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). اقامت کردن در جای . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از لسان العرب ). || نزدیک شدن . و بدین معنی با «من »، بکار میرود، گویند: زحک منه ؛ یعنی نزدیک شد بدو. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). نزدیک گردیدن . (منتهی الارب )(از ناظم الاطباء) (آنندراج ). نزدیک شدن ، دنو: تزاحک القوم ؛ یعنی نزدیک شدند. این کلمه را خلیل نیاورده .(از جمهرة اللغة ج 2 ص 149) (از لسان العرب ). || دوری گزیدن . بدین معنی با عن بکار میرود. گویند: زحک عن المکان ؛ یعنی از آن جا دور گردید. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). دورشدن . از لغات اضداد است . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). ابن سیده گوید: زحک بمعنی «زحف عن کراع » و ازهری گوید زحل و زحک بمعنی دوری جستن و تنحی است . رؤبه گوید :
کأنه اذعاد فیها و زحک
حمی قطیف الخط او حمی فدک .

(از لسان العرب ).


|| بسختی و کوشش چیزی از کسی گرفتن ۞ . بدشواری عطیه از کسی دریافت داشتن . گویند: لم یعط فلان الا زحکاً؛ یعنی نبخشید مگر بجهد. (متن اللغة). و رجوع به زحق شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
زحک . [ زَ ] (اِخ ) نام جاییست که در مصراع زیر از رویشده آمده : و یبلغ بها زحکاً و یهبطن ضرغداً.(از معجم البلدان ).
زحک . [ زَ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 20کیلومتری جنوب باختری فریمان . از نظر موقع، منطقه ای است ...
زهک . [ زَ ] (ع مص ) کوفتن چیزی را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). کوفتن چیزی را میان دو سنگ . (از اقرب الموارد). || بردن و...
زهک . [ زَ / زِ ] ۞ (اِ) شیر زنان و شیر حیوانات نوزاییده باشد و آن را آغوز و فله نیز گویند و عربان لِباء خوانند. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنند...
ضحک . [ ض َ ] (ع اِ) برف . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ثلج . (فهرست مخزن الادویه ). || کفک شیر. (منتهی الارب ). || مسکه . (مهذب الاسما...
ضحک . [ ض َ / ض ِ / ض ِ ح ِ / ض َ ح ِ ] (ع مص ) خندیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (زوزنی ) (منتخب اللغات ). || راضی شدن . قبول کردن . (منت...
ضحک . [ ض ُ ] (ع ص ) ج ِ ضَحوک . (منتهی الارب ).
ضحک .[ ض ِ ] (ع اِ) خنده . خنده ٔ به آواز. (غیاث ). || بانگ کپی . (مهذب الاسماء). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضحک بکسر ضاد و بفتح آن ...
سد زهک . [ س َدْ دِ زَ هََ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.