اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سایه

نویسه گردانی: SAYH
سایه . [ ی َ ] (اِخ ) وادیی است میان حرمین . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
سایه زده . [ ی َ / ی ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بمعنی سایه دار وآن کسی باشد که او را جن گرفته باشد. (برهان ). آنکه آسیب دیو و پری داشته با...
سایه دست . [ ی َ / ی ِ دَ ] (اِ مرکب ) احتراماً. توصیه ٔ کتبی . سفارش کتبی در حق کسی : یک سایه دستی مرحمت فرمائید.
سایه رست . [ ی َ / ی ِ رُ ] (ن مف مرکب ) کنایه از ناز پرورده . (غیاث ). کسی که در ناز و نعمت بگذراند و گرم و سرد روزگار ندیده باشد. (آنندراج ) ...
سایه خزک . [ ی َ / ی ِ خ َ زَ ] (اِ مرکب ) رستنی و نباتی باشد بقدر یک گز و با خطهای سفید که با نان خورند، هندش چچوندا گویند. (برهان ) (آنندراج ...
سایه خشک . [ ی َ / ی ِ خ ُ ] (اِ مرکب ) خشک شده در سایه (مرکب ). || کشمش سبز که در سایه خشک کنند و بدان سایه خشک گویند. (مؤلف ).
سایه خفت . [ ی َ / ی ِ خ ُ ](ن مف مرکب ) خفته ، آرمنده در سایه . (ناظم الاطباء).
سایه خوش . [ ی َ / ی ِ خوَش ْ /خُش ْ ] (اِ مرکب ) درخت نارون پربرگ و خوش سایه است . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (جهانگیری ).
سایه خوش . [ ی َ خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دژگان بخش بستک شهرستان لار واقع در 132 هزارگزی جنوب خاوری بستک و 2 هزارگزی شوسه ٔ لار به...
سایه دار. [ ی َ ] (نف مرکب ) (از: سایه + دار، دارنده ). هر چیز که سایه اش بیفتد چون تصویر سایه دار و آن از عالم بت باشد که از سنگ و آهن یا ا...
گونه‌های گیاهی که تاب و تحمل زندگی‌ در سایه را دارند و برای رسیدن به نور رقابت میکنند، (به انگلیسی‌: shade-tolerant species)
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۹ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.