اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سعات

نویسه گردانی: SʽAT
سعات . [ س ُ ] (ع اِ) سعاة. ج ِ ساعی : امیر ارغون خود به اردوی پادشاه جهان رسید و در مقدمه ٔ جماعتی از نمامان و سعات آنجا بودند. (جهانگشای جوینی ). رجوع به ساعی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
سعاط. [ س ُ ] (ع اِ) تندی بوی خردل . (منتهی الارب ). تندی بوی و حدت آن . (اقرب الموارد).
زَماسنج - گاس - دستگاهی برای سنجشِ زَمان - تَکی(واحدی) برای سنجشِ زَمان - زَماسنج و گاس واژه هایی پارسی هستند. یک ساعت = یک گاس. هر شصت تیک(ثانیه) برا...
گَه (پارسی نو)برای هر شصت دَقَه(دقیقه) مَیدیو /مَیدو (پارسی نو) تسو ،زمان ،گاه ،آوام. همچنین واژه گاهنما به جای ساعت پیشنهاد شده است.
ساعت . [ ع َ ] (ع اِ) ساعة. نزد فقها عبارت است از جزئی از زمان . (کشاف اصطلاحات الفنون ). پاره ای از روز و شب . مدتی نامعلوم . وقت و زمان نا...
ساعت . [ ع َ ] (ع اِ) آلتی که بدان تعیین وقت و هنگام کنند. (ناظم الاطباء). آلتی که بدان وقت را بحسب ساعات شناسند. و این لغت مولده است...
ساعت . [ ع َ ] (ع اِ) ۞ (گل ...) گلی است از تیره ٔ گل آویز ۞ و علت تسمیه ٔ آن این است که پرچمهای آن شبیه عقربک ساعت است .
ساعت ساز. [ ع َ ] (نف مرکب ) کسی که ساعت میسازد. آنکه شغل او ساختن یا تعمیر ساعت است .
یک ساعت . [ ی َ / ی ِ ع َ ] (ق مرکب ) یک ساعته . به درازی یک ساعت . به مدت یک ساعت . (ناظم الاطباء). زمان اندک : تو یک ساعت چو افریدون به م...
ساعت ساعت . [ ع َ ع َ ] (ق مرکب ) ساعت بساعت . ساعت تا ساعت . دمبدم . لحظه بلحظه : بدان باید نگریست که ساعت ساعت خللی افتد. (تاریخ بیهقی ...
ساعت سازی . [ ع َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل و حرفه ٔ ساعت ساز. || (اِ مرکب ) دکان و محل ساختن ساعت .
« قبلی صفحه ۱ از ۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.