اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سفت

نویسه گردانی: SFT
سفت . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش دستجرد شهرستان قم ، دارای 149 تن سکنه و آب آن از قنات است . محصول آن غلات ، پنبه ، بنشن ، انار، انجیر و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
هم سفت . [ هََس ُ ] (ص مرکب ) همدوش . (یادداشت مؤلف ) : زنده مر خلق راست راهنمای مرده هم سفت سید بشر است .؟(از المعجم شمس قیس ).
نیم سفت . [ س ُ ] (ن مف مرکب ) نیم سفته : یکی سفته و دیگری نیم سفت یکی آنکه آهن ندیده ست جفت . فردوسی . || کنایه از ناتمام . (غیاث اللغات ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
سفت کاری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) مقابل نازک کاری در بنایی . (یادداشت مؤلف ). محکم کاری .
سفت و سخت . [ س ِ ت ُ س َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) محکم و استوار و پابرجا. بسیار مقاوم .- سفت و سخت ایستادن ؛ سخت مقاومت کردن و ابرام ورزی...
سفط. [ س َ ف َ ] (ع اِ) جامه دان که بر شکل جوال یا مانند کدوی خشک میان تهی باشد. ج ، اسفاط. (از آنندراج ) (منتهی الارب ). سبد جامه . (دهار) : ...
سفط. [ س َ ] (ع مص ) جوانمرد و پاکیزه نفس گردیدن . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
صفت: واژه ای که می تواند مستقیم یا غیر مستقیم به نامی که با جنس آن همخوانی دارد افزوده شود تا ویژگی یا رابطه ای از آن نام را بیان نماید.(le petit Robe...
صفت . [ ص ِ ف ِت ت ] (ع ص ) مرد توانا[ ی ] تن آور یا مرد با گوشت گرداندام یا مرد توانا[ ی ] درشت خلقت . (منتهی الارب ). رجوع به صفتات و صفت...
صفت . [ ص َ ف َ ] (اِخ ) هروی آرد: قریه ای است در جوف مصر نزدیک به لبیس که گویند گاوی را که بنی اسرائیل بذبح آن مأمور شدند بدانجا فروخته ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۹ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.