اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سلح

نویسه گردانی: SLḤ
سلح . [ س ُ ] (ع اِ) دوشابی است که بدان خیک روغن را مالند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
سلح . [ س َ ] (ع مص )سرگین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).حدث کردن . (تاج المصادر بیهقی ). غائط کردن . (المصادر زوزنی ). || ش...
سلح . [ س َ ل َ ] (ع اِ) آب باران در پارگینها.
سلح . [س ِ ل َ ] (اِ) مخفف سلاح ، اسباب و آلات جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساز حرب . (ناظم الاطباء) : پس سلح بربندی از علم و حکم که من ...
سلح . [ س ُ ل َ ] (ع اِ) بچه کبک .ج ، سلحان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء).
سلح چین . [س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خانمیرزا بخش اردکان شهرستان شهرکرد. دارای 150 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات است . محصول آن غ...
سلح خانه . [ س ِ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای که سلاح در آن نگهدارند. (بهار عجم ) (آنندراج ).
سلح پوشی . [ س ِ ل َ ] (حامص مرکب ) پوشیدن سلاح جنگ و خود را بدان آرایش کردن . (ناظم الاطباء).
صلح . [ ص ُ ] (ع اِمص ) آشتی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سِلْم . تراضی میان متنازعین . سازش . هُدْنَة. هَوادَة. مقابل حرب و جنگ : همه نی...
صلح . [ ص ِ ] (اِخ ) بلده ای است فوق واسط و آنرا نهری است که از جانب شرقی دجله آب می گیرد از مکانی که آنرا فم صلح نامند. (معجم البلدان ).
جنگزدایش { زبر "ج" ، پیش "ز" }
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.