اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شرف

نویسه گردانی: ŠRF
شرف . [ ش َ ] (ع مص ) چیره شدن به کسی به بزرگی و یا در حسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غلبه کردن به شرف . (تاج المصادر بیهقی ). || کنگره ساختن برای حائط. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ )دهی از دهستان دیزمار بخش ورزقان شهرستان اهر. آب آن از چشمه تأمین می شود. سکنه ٔ آن 581 تن است . محصول آنجا غلات...
شرف آباد. [ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 113 تن است . آب آن از قنات تأمن می شود. محصول آنجا ...
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان خلخال . آب آن از چشمه ٔ. صنایع دستی زنان فرشبافی . محصول عمده ٔ آنجا غلات...
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باغین بخش مرکزی شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 180 تن . محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و میوه . (از فرهن...
بیت شرف . [ ب َ / ب ِ ت ِ ش َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به بیت الشرف شود.
ابن شرف . [ اِ ن ُ ش َ رَ ] (اِخ ) محمدبن سعید قیروانی . یکی از فحول شعرای اندلس . او را با ابن رشیق شاعر مهاجات و مشاجره بوده است . از اوست ...
شرف الملک . [ ش َ رَ فُل ْ م ُ ] (اِخ ) کاتب . مکنی ، به ابوسعد، کاتب سلطان ملکشاه سلجوقی که همزمان با عزل خواجه نظام الملک وی را نیز معزول...
شرف الملک . [ ش َ رَ فُل ْ م ُ ] (اِخ ) فخرالدین علی جندی . وزیر سلطان جلال الدین خوارزمشاه که پس از بازگشت از بلاد هند منصب وزارت را بدو دا...
شرف الملک . [ ش َ رَفُل ْ م ُ ] (اِخ ) لقب شیخ الرئیس ابوعلی حسین بن علی بن سینا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوعلی سینا شود.
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) یحیی بن قره جای رهاوی حنفی . رجوع به یحیی ... شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۲ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.