اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شرف

نویسه گردانی: ŠRF
شرف . [ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بنارویه ٔ بخش جویم شهرستان لار. سکنه ٔ آن 1257 تن . آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات دیمی .راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
شرف . [ ش َ رَ ] (اِخ ) ابن عثمان غزی . متوفای 779 هَ . ق . او راست : 1- مدینة العلم . 2- شرح بسیطی بر منهاج نووی قریب به ده جلد. 3- مختصر رو...
شرف . [ ش َ رَ ] (اِخ ) ابن مؤید مجدالدین خوارزمی بغدادی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مجدالدین بغدادی شود.
شرف . [ ش َ رَ] (اِخ ) ابن محمد معافری . محدث است . (منتهی الارب ).
شرف . [ ش َ رَ ] (اِخ ) یا شرف برسوی . او راست : کتاب «مفاتیح النجوم و مصابیح العلوم » که از کتاب کفایة التعلیم غزنوی ملخص نموده است . (یاد...
شرف . [ ش َ رَ ] (اِخ ) خیابانی . از معاصران امیر علیشیر نوایی و به گفته ٔ او مردی درویش و نامراد است و همیشه بر سر تاج نمد نهاده قورچق می پ...
شرف . [ ش َ رَ ] (اِخ ) شیخ علی . او راست : ریاض الجنان . چ 1312 هَ . ق . بمبئی . و در آن کتاب از سیرت نبوی بحث کرده و در پایان آن از خلفای ...
شرف . [ ش َ رَ ] (اِخ ) عبدالمحسن برکمانی . یکی از اشراف مکه . او راست : الرحلة الیمانیة. چ چاپخانه ٔ السعادة 1912 م . (از معجم المطبوعات مصر).
شرف . [ ش َ رَ ] (اِخ ) قزوینی . اسمش میرزا شرف جهان و فضایل و کمالات و درجاتش مستغنی از توصیف و خود از سادات حسینی و خلف الصدق قاضی جهان ...
این واژه تازى (اربى) است و برابرهاى آن در پارسى اینها هستند : آزرم Azarm(پهلوى: شرف ، شرم ، احترام ) ، بورژ Burzh (پهلوى: شرف ، حرمت ، احترام )
اتفاقی که برای وقوع آماده است، لکن هنوز اتفاق نیافتاده است.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.