اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شمس

نویسه گردانی: ŠMS
شمس . [ ش َ ] (ع اِ) آفتاب . مؤنث است . ج ، شموس : کأنّهم جعلوا کل ناحیة منها شمسا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آفتاب و آن مؤنث است و مصغرش شُمیسه است . (از اقرب الموارد). ستاره ٔ تابان درخشان روز است . (از تعریفات جرجانی ). آفتاب . (ترجمان القرآن ص 63). خورشید. (مهذب الاسماء). ام انوار السماء. ام سمامه . ام النجوم . بنت السماء. (مرصع). هور. خور. خورشید. مهر. شارق . شرق . آفتاب . شید. ذکاء. ذکا. بیضا. بوح . یوخ . لوح . جاریة. آف . چشمه . شیر. غزاله . لیو. عجوز. مهات . الاهة. بتیراء. اختران شاه . ابوقابوس . ارنه . ملک النجوم . پادشاه ستارگان . کالملک . قندیل ستاره ها. سلطان آسمان . و آن در فلک چهارم و خانه ٔ برج اسد است و شرف آن در نوزدهمین درجه ٔ حمل است . (یادداشت مؤلف ) :
بچگانمان همه ماننده ٔ شمس و قمرند
زآنکه همسیرت و همصورت هر دو پدرند.

منوچهری .


اذا طلعت فلا شمس و لا قمر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122).
شمس چون پیدا شود آفاق ازو روشن شود
مرد چون دانا شود دل در بَرَش دریا شود.

ناصرخسرو.


امتحان کردن نیاید در جوانمردی ترا
شمس را در روشنایی کس نکرده ست امتحان .

امیرمعزی .


من مه چارده بودم مه سی روزه شدم
نه شما شمس من و مهرسمایید همه .

خاقانی .


دوستانم قطب و شمس و نجم و بوالبدر و شهاب
رفته و من چون سها درگوشه تنها مانده ام .

خاقانی .


کوه را در هوانداشته اند
شمس را بر قمر ندوخته اند.

خاقانی .


چندان بمان که ماه نو آید عیان ز شرق
وز سوی غرب شمس تلالا برافکند.

خاقانی .


شمس ملک آمد و ظلال ملوک
عید گوهر شد و هلال تبار.

خاقانی .


شمس نزد اسد رَوَد مادام
روح سوی جسد رَوَد هموار.

خاقانی .


نه روح را پس ترکیب صورت است زوال
نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیا.

خاقانی .


شمس در خارج اگرچه هست فرد
مثل او هم میتوان تصویر کرد.

مولوی .


سایه خواب آرد ترا همچون سمر
چون برآید شمس انشق القمر.

مولوی .


شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگرجمال محمد.

سعدی .


آنکه منظور دیده و دل ماست
نتوان گفت شمس یا قمر است .

سعدی .


- امثال :
شمع در پیش شمس نفروزد .

سنایی (از امثال و حکم ).


- شمس زر ؛ شمسه ٔ زر. تصویر آفتاب . خورشید از زر که روی حلقه ٔ کمربندها نصب می کردند:
بر میانشان حلقه ٔ بند کمرها شمس زر
زیر رانشان جمله زرین مرکبان راهوار.

فرخی .


- شمس فلک ؛ خورشید. خورشید فلکی :
شمس فلک ز بیم اذاالشمس درگریخت
در ظل شمس دین که شود چاکر سخا.

خاقانی .


- عبدشمس ؛ پدر قبیله ای که آفتاب را می پرستیدند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج )(از اقرب الموارد). رجوع به عبد شود.
- قرص شمس ؛ قرص خورشید. آفتاب :
مثال بنده و تو ای نگار دلبر من
به قرص شمس و به ورتاج سخت می ماند.

آغاجی .


رجوع به قرص شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
شمس آباد. [ ش َ ] (اِخ ) نام آبادیی بوده که ملک شمس الملک طمغاج در بخارا ساخته بود. نرشخی گوید: «شمس الملک به دروازه ابراهیم ضیاعهای بسی...
شمس آباد. [ ش َ ] (اِخ ) محله ای است در جنوب غربی شهر اصفهان . (یادداشت مؤلف ).
شمس آباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات . سکنه ٔ آن 175 تن و آب آن از قنات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایر...
شمس آباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش زرند شهرستان ساوه . سکنه ٔ آن 635 تن . آب آن از قنات . راه آنجا ماشین رو است . (سر راه ...
شمس آباد. [ ش َ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهنام عرب بخش ورامین شهرستان تهران . سکنه ٔ آن 187 تن . آب آن از قنات و راه آنجا ماشین رو است ....
شمس آباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فشافویه ٔ بخش ری شهرستان تهران . سکنه ٔ آن 242 تن . آب آن از قنات وراه ماشین رو است . (از فرهنگ ...
شمس آباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قره کهریز بخش سربندان شهرستان اراک . سکنه ٔ آن 450 تن و آب آن از قنات است . راه آنجا ماشین رو ا...
شمس آباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک . سکنه ٔ آن 259 و آب آن از قنات وراه ماشین رو است . (از فره...
شمس آباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان استرآبادرستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان . سکنه ٔ آن 259 تن و آب آن از قنات است . (از فرهنگ جغراف...
شمس آباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان دامغان . سکنه ٔ آن 280 تن و آب آن از چشمه ٔ علی است . (از فرهنگ جغرافی...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۸ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.