اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شمس الدین

نویسه گردانی: ŠMS ʼLDYN
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) قمی . از گویندگان قم بود. ابیات زیر از هجویه ای است که او گفته :
در خدمتت ای صدر فلک مرتبه دزدیست
کو زهر به سحر از دهن مار بدزدد
گر حبس کنندش به یکی خانه ٔ تاریک
چون کاهربا کاه ز دیوار بدزدد
آویختنش سخت ثوابست ولکن
می ترسم از آن کو رسن و دار بدزدد.
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 238). رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
شمس الدین .[ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) محمد سورغازی شاه . از سلاطین بنگاله (جلوس 960-962 هَ . ق .). (فرهنگ فارسی معین ).
شمس الدین .[ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) محمد علی وابکنوی . دانشمند و منجم قرن هفتم هجری . وی از مردم حوالی بخارا است و به رصد کواکب مشغول بوده ...
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) محمد لطیفی . پسر قاضی شیخ کبیر که به قاضی زاده ٔ اردبیلی معروف می باشدو لطیفی که فرزند اوست صفات حمیده ،...
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) میرشمس الدین شاه جهان آبادی . از گویندگان قرن دوازدهم هجری و فاضلی فقیرمنش و شاعری نیکوروش بود و خود را ا...
شمس الدین . [ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) محمد کرمانی یا میرشمس الدین محمد. از گویندگان قرن دهم هجری و از اهالی قصبه ٔ خبیص کرمان و بسیار باذوق و خ...
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) هروی . شاگرد مولانا معروف خطاط بود و به یمن تربیت میرزا بایسنقر در حسن خط به مرتبه ای ترقی نمود که بسیاری...
شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) یوسف . معروف به ابن الجوزی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ابن الجوزی شود.
شمس الدین وند. [ ش َ سُدْ دی وَ ] (اِخ ) نام ایلی کرداز طوایف پشتکوه . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 70).
پیر شمس الدین . [ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) دهی از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان . واقع در 18هزارگزی جنوب باختر قصبه ٔ اسدآباد و 4هزارگ...
صاین شمس الدین . [ ی ِ ش َ سُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به صائن سمنانی شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.