اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صاغر

نویسه گردانی: ṢAḠR
صاغر. [ غ ِ ] (ع ص ) مرد خوار. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). ج ، صاغرون ، صاغرین ، صَغَرة : حتی یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون . (قرآن 29/9). و لنخرجنهم منها اذلة و هم صاغرون .(قرآن 37/27). فغلبوا هنالک و انقلبوا صاغرین . (قرآن 119/7). فاخرج انک من الصاغرین . (قرآن 13/7). و لئن لم یفعل ما آمره لیسجنن و لیکوناً من الصاغرین . (قرآن 32/12). || خواری دوست . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
صاغر. [ غ َ ] (اِ) ساغر. پیاله ٔ شراب خواری بزرگ .
ساغر. غورکه درحوزه غرب کشور واقع گردیده ، یکی از نقاط تاریخی و باستانی میهن عزیز ما به شمار میرود . ساغر یا ساخر امروزی یکی از واحد های اداری غور است...
ساغر. [ غ َ ] (اِ) پیاله . (شرفنامه ٔ منیری ). (رشیدی ). آوند شراب که آن را ساتگی و ساتگین و ساتگینی ۞ نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). پیاله ٔ ش...
ساغر. [ غ َ ] (اِ) کفل حیوانات . (در زبان شعری ) و به این معنی ترکی است . (فرهنگ نظام ).ظاهراً به این معنی ساغری است . رجوع به ساغر شود.
ساغر. [ غ َ ] (اِخ ) قصبه ای است از ملک دکن . (برهان ) (جهانگیری ). قصبه ای است از دکن قریب بیدر که شیله ٔ ساغری که پارچه ای است معروف بد...
ساغر. [ غ َ ] (اِخ ) موضعی است و ساغری شاعر منسوب بدانجاست . (ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 32 و 205). نام دهی است در حوالی سمرقند. رجوع به حبی...
ساغر. [ غ َ ] (اِخ ) تخلص شیخ محمد شیرازی ازشاعران قرن سیزدهم است . رجوع به ساغر شیرازی شود.
ساغر. [ غ َ ] (اِخ ) تخلص (میرزا) عبدالرحیم از شاعران نیمه ٔ اول قرن سیزدهم است . وی پسر میرزا سعید، کلانتر سراب وگرمرود و از میرزایان مشهور ...
ساغر. [ غ َ ] (اِخ ) تخلص محمد ابراهیم سه دهی اصفهانی از شعرای متأخر و از مداحان منوچهرخان معتمدالدوله حکمران اصفهان است . رجوع به تذکره ...
صعقر. [ ص ُ ق َ ] (ع اِ)بیضه های ماهی . (منتهی الارب ). و رجوع به صعفر شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.