اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صرو

نویسه گردانی: ṢRW
صرو. [ ص َرْوْ ] (ع مص ) نظر کردن و دیدن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
سرو رعنا. [ س َرْ وِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرو خوشنما و آراسته ، چرا که رعنا بمعنی زن خویشتن آرا باشد. || گاهی مراد از این معشوق بود. ...
سرو جبلی .[ س َرْ وِ ج َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ناژ. (زمخشری ). عرعر. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سرو شود.
سر و خشت . [ س َ رُ خ ِ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در جایی و محلی گفته میشودکه شخصی را سخنی گویند یا از روی مهربانی نصیحتی نمایند او نشنود. (ب...
سرو پیاده . [ س َرْ وِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرو کوچک که بقدر قامت مرد پیاده بود و آن بسیار خوشنما باشد. (غیاث ). نوعی از سرو کوتاه...
سر و صورت . [ س َ رُ رَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) سر و سامان . ترتیب . نظم .- سر و صورت دادن به کاری ؛ تنظیم کردن آن . مرتب ساختن آن .
سر و صحبت . [ س َ رُ ص ُ ب َ] (اِ مرکب ، از اتباع ) سر و کار. آشنایی . مصاحبت .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
سر و همسر. [ س َ رُ هََ س َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) مردمان . خودی و بیگانه . دوست و دشمن .
سر و سامان . [ س َ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اسباب و لوازم : سر و سامان جنگ ایشان را دریافتم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603).چو بارنامه ٔ ...
آزاده سرو. [ دَ / دِ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) سرو آزاد : یلی دید مانند آزاده سروبرخ چون تذرو و میان همچو غَرْو.فردوسی .
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.