اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صلاح

نویسه گردانی: ṢLAḤ
صلاح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عزالدین مؤیدی حسنی فاضلی یمانی و از سادات است . وی در صنعاء متولد شد و کتاب ها کرد که از آن جمله شرح فصول در علم اصول بود و او را نظمی است . وی به سال 1015 هَ . ق . تولد و به سال 1070 درگذشت . (الاعلام زرکلی ج ص 434).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۸ ثانیه
صلاح . [ ص َ ] (ع اِمص ) نیکی . ضد فساد که تباهی باشد. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). ضد فساد. (مهذب الاسماء). عَبش . عَبَش . (منتهی الارب ). م...
صلاح . [ ص َ ] (اِخ ) نام مکه شرفهااﷲ تعالی است . (منتهی الارب ). نامی است مکه را. (مهذب الاسماء).
صلاح . [ ص ِ ] (ع مص ) هم دیگر آشتی کردن . (منتهی الارب ). آشتی و مصالحه . (غیاث اللغات ). || نیکوئی کردن . (منتهی الارب ).
صلاح . [ ص َ ] (اِخ ) ابن مبارک بخاری نقشبندی از متصوفه ٔ بزرگ قرن هشتم هجری . او راست : انیس الطالبین و عدة السالکین فی مناقب خواجه بهاء...
صلاح لو. [ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه برزند بخش گرمی شهرستان اردبیل در 25هزارگزی شمال باختری گرمی و 15هزارگزی شوسه ٔ اردبیل به ...
دارای صلاحیت
صلاح دید. [ ص َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) تجویز. مصلحت دیدن . صلاح جستن . صوابدید. رجوع به صلاح و صلاح دانستن و صلاح اندیشیدن شود.
صلاح بینی . [ ص َ ] (حامص مرکب ) خیرخواهی . مصلحت جوئی . رجوع به صلاح شود.
ابن صلاح . [ اِ ن ُ ص َ ] (اِخ ) تقی الدین ابوعمرو عثمان بن عبدالرحمن بن عثمان نصری شهرزوری . اصلاً ایرانی از نژاد کرد و پدرش از فقها بوده . تق...
ابن صلاح . [ اِ ن ُ ص َ ] (اِخ ) نجم الدین ابوالفتوح احمدبن محمد. حکیم و طبیب ایرانی ، اصلاً از مردم همدان و پرورش او به بغداد بوده و از بغد...
« قبلی صفحه ۱ از ۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.