اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صورت

نویسه گردانی: ṢWRT
صورت . [ رَ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل ، واقع در 21 هزارگزی جنوب بابل . در دشت قرار گرفته و هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریائی است . 400 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ سجادرود. محصول آنجا برنج ، غلات . نیشکر. مختصر پنبه و صیفی کاری است . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
صورت بینی . [ رَ ] (حامص مرکب ) عمل صورت بین . ظاهربینی . به ظاهر نگریستن . مقابل معنی بینی . رجوع به صورت بین شود.
صورت پذیر. [ رَ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرنده ٔ صورت . قبول کننده ٔ صورت . || انجام شدنی . ممکن .
صورت بازی . [ رَ ] (حامص مرکب ) صورت خود را به وضع و شکل دیگری ساختن ، بهندی بهروپ گویند. (غیاث اللغات ). عمل صورت باز. رجوع به صورت باز شو...
صورت آشنا. [ رَ ش ْ / ش ِ ] (ص مرکب ) روشناس . (آنندراج ). آنکه چهره اش آشنا بنظر آید.
صورت نشین . [ رَ ن ِ ] (نف مرکب ) مصور. مجسم : عشق را در عالَم اجسام مجنون نام کردحسن را صورت نشین کرده ست و لیلی ساخته .واله هروی (از آن...
صورت نگار. [ رَ ن ِ ] (نف مرکب ) صورت نگارنده . مصور. نقاش . مجازاً خالق و آفریننده : جهان را دگرگونه شد کار و بارش بر او مهربان گشت صورت نگارش...
صورت حال . [ رَ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چگونگی . چونی . مَثَل . ماجرا : صورت حال و خصم خاقانی مثل مار و باغبان افتاد. خاقانی .صورت حال ...
صورت کسر. [ رَ ت ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام رقم زبرین عدد نمایش دهنده ٔ کسر متعارف و نام عدد زیرین رامخرج کسر نامند (مقابل مخرج ک...
صورت سازی . [ رَ ] (حامص مرکب ) نقاشی . صورتگری . || ظاهرسازی . حیله . تزویر. رجوع به صورت ساز شود.
صورت خوان . [ رَ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه در بازار نشنید(و) صورتهای ملائکه و بنی آدم و معامله ٔ ایشان را در روز قیامت با هم از عذاب و ثواب ....
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۹ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.