اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صوف

نویسه گردانی: ṢWF
صوف . (ع اِ) پشم گوسفند. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ علائی ) (مهذب الاسماء). پشم ، عِهْن . ج ، اَصواف . پشم بعضی حیوانات . (غیاث اللغات ). در اختیارات بدیعی آرد: به پارسی پشم خوانند و طبیعت آن گرم و خشک بود و نیکوترین آن نرم بود و پشم سوخته خشک بود در سیم و مجفف . صفت سوختن آن مانند سوختن ابریشم بود بگیرند دیگ آهنی یاکواریی نو، و کواری دیگ سفالی را گویند بزبان شیرازی و اگر کواری بود بهتر بود و پشم را بشویند و شانه کنند و در دیگ نهند و بر سر آتش نهند و طبقی که سوراخ داشته باشد بر سر آن نهند تا آن زمان که سوخته گردد. ریشها را نافع بود و گوشت زیاد که در ریشها بود بخورد و پشم ناسوخته که چرکین باشد چون با زیت و سرکه تر کنند و با شراب ضماد کنند با جراحتهای چرکین در ابتداء آن ، موافق بود و بر جائی که ضرب زده باشند یااستخوان شکسته باشد همچنین و چون با سرکه و روغن گل تر کنند صداع و درد چشم و مجموع اعضا را نافع بود وشریف گوید: خرقه ٔ صوف چون بر گردن روندگان بندند خستگی بر ایشان کار نکند و هیچ زحمت نرسد. رازی گوید: چون بپوشند صوفی که گوشت آن گرگ خورده باشد، حکه در بدن آن کس پیدا گردد. (اختیارات بدیعی ) :
از صوف صفای دل نمی یابم
از درد مغان صفا همی جویم .

عطار.


ای بسازراق گول بی وقوف
از ره مردان ندیده جز که صوف .

مولوی .


هست صوفی آنکه شد صفوت طلب
نه لباس صوف و خیاطی و دب .

مولوی .


سگ نخواهد کرد شیری در شکار
گر کنی ز اطلس جل او را یا ز صوف .

ابن یمین .


|| نوعی از جامه ٔ گنده ٔ پشمی . (غیاث اللغات ) : از وی [ مصر ] جامه ها خیزد... چون صوف مصری . (حدود العالم ).
اینکه در دکانها آورده اند
صوف و طاقین مربع بیشمار.

نظام قاری (دیوان البسه ص 27).


مشکین لباس صوف که باریک بوده است
فکر و خیال آن به شب تار می کند.

نظام قاری (دیوان البسه ص 27).


- اَخذت ُ بصوف رقبته ؛ گرفتم پوست گردن آنرا. (منتهی الارب ).
- اعطاه بصوف رقبته ؛ داد او را همه ، یا رایگان و بی قیمت داد. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
صوف . [ ] (اِخ ) زمینی که شاؤل در آنجا وارد گشته و در یکی از شهرهای غیرمذکور آن سموئیل را ملاقات نمود. (اول سموئیل 9:5 و 6) و محققین و دا...
صوف . [ ] (اِخ ) لاوی قهائی که یکی از اجداد شموئیل بود. (اول سموئیل 1:1 و اول تواریخ ایام 6:35) (قاموس کتاب مقدس ).
صوف . [ ص َ ] (ع مص ) بسیارپشم شدن گوسپند. (منتهی الارب ). بسیارپشم شدن گوسفند پس از اندکی . (تاج المصادر بیهقی ). || میل کردن و به یکسو ر...
صوف . [ ص َ وِ ] (ع ص ) قچقار بسیارپشم . (منتهی الارب ).
صوف پوش . (نف مرکب ) آنکه صوف پوشد. پشمینه پوش . صوفی : که زنهار ازین کژدمان خموش پلنگان درنده ٔ صوف پوش . سعدی .برآورد صافی دل صوف پوش چو طبل...
صوف البحر. (ع اِ مرکب ) بفتح باء موحده و سکو حا و راء مهملتین ماهیت آن چیزی است شبیه بپشم که از صدف بزرک سفیدی که سر آن عریض و طرف دوم آن مائل بباریکی...
صوف البحر. [ فُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) چیزیست شبیه به پشم که از صدف بزرگی در بحر مغرب گرفته میشودو ضماد او در قطع خون و اسهال سریعالاثر دان...
صوف الحجامین . [ فُل ْ ح َج ْ جا ] (ع اِ مرکب ) اسفنج . (از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به اسفنج شود.
سوف . [ س َ ف َ ] (ع حرف ) حرف استقبال و مبنی بر فتح است و زمان آن درازتر از «س » است و بیشتر در وعید بکار رود و گاه در وعده بود. (از اقرب ...
سوف . [ س َ ] (ع مص ) بوی کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) صبر. شکیبایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.