اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طلاء

نویسه گردانی: ṬLAʼ
طلاء. [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طلیة. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
تلع. [ ت َ ] (ع مص ) برآمدن روز. (از اقرب الموارد). || گسترده شدن چاشتگاه . (از اقرب الموارد). || بیرون آوردن مرد سر را از آنچه درآن فرو...
آب طلا. [ طِ / طَ ] (اِ مرکب ) آب زر. || آب اکلیل . و رجوع بکلمه ٔ طلا شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
زرکوب ، طلا کوب
طلا کردن . [ طِ / طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به اصطلاح اطبا آنچه بر اندام مالند رقیق آن را طلا و غلیظ آن را ضماد گویند و شعرا مطلق بر مالیدن و ...
لفت طلع. [ ل ِ طَ ] (اِخ ) موضعی است . (از معجم البلدان ).
کوچه طلا. [ چ َ / چ ِ طَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کل تپه ٔ فیض اﷲبیگی که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرا...
چاه طلا. [ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 126 هزارگزی شمال باختر لار، کنار راه فرعی خنج به سیف آباد واقع...
آب طلع. [ ب ِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظاهراً عرقی که از شکوفه ٔ خرما گیرند و امروز آن را طلعانه گویند : و از وی [ از فارس ] آب گل و آب...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.