اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عدل

نویسه گردانی: ʽDL
عدل . [ ع ِ ](ع اِ) عوض . بدل . معادل . مقابل . برابر :
گفتم که مرغ نبود دهقان امام را
گفتا که مرغ نبود عِدلی دهد خُره .

سوزنی .


|| هم بار.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عدل کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب )عدالت کردن . بعدل رفتار کردن . داد دادن . داد کردن . دادگستری . از روی عدل و انصاف عمل کردن : عدل کن زا...
عدل گستری . [ ع َ گ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل دادگستر. دادگستری : مفخر اول البشر، مهدی آخر زمان وحی بجانش آمده آیت عدل گستری . خاقانی (دیوان ...
عدل مظفر. [ ع َ ل ِ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) عدالت مظفرالدین شاه قاجار، و این دو کلمه ماده تاریخ مشروطیت ایران است بحساب جُمَّل مطابق 1324...
عدل فرمای . [ ع َ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه دستور بعدل دهد. مرد عادل و مجری عدالت : رأی جهان آرای مشکل گشای عدل فرمای شاه را بر کلمات صالحات...
گلوجه عدل . [ گ ُ ج َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 30هزارگزی باختر سراسکند و 17هزارگزی راه شوسه ٔ...
عدل فرمایی . [ ع َ ف َ ] (حامص مرکب ) عمل عدل فرمای . دادگری : سنت او عدل فرمایی و سیرت او مملکت آرایی . (سندبادنامه ص 250).
عدل ورزیدن . [ ع َ وَ دَ ] (مص مرکب ) عدالت کردن . دادگری کردن : همه عدل ورز و همه مکرمت کن همه مال بخش و همه مَحمدت خر.ناصرخسرو (دیوان ...
عدل تقدیری . [ ع َ ل ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح نحوی ) و خروج اسم از صیغه ٔ اصلی خود است و آن دو قسم است : تحقیقی و تقدیری ، تح...
آدل . [ دِ ] (اِخ ) قسمتی از سواحل افریقا در انتهای خلیج عدن که سکنه ٔ آن آفاریاداناکیل خوانده میشوند.
ادل . [ اَ ] (ع مص ) افتادن پوست ریش خشک [ خشک ریشه ] و به شدن ریش . || جنبانیدن شیر تا دوغ شود. || گرانبار رفتن بچیزی .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.