اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عرش

نویسه گردانی: ʽRŠ
عرش . [ ع ُ ] (ع اِ) گوشتپاره ٔ دراز در یک سوی گردن یا در بن گردن . یا جای شیشه ٔ حجامت . (منتهی الارب ). یکی از دو عرش گردن است ، و آنها دو گوشت مستطیل شکل هستند در دو طرف گردن ویا در انتهای آن و گویند آنها محل و موضع دو محجمه و وسیله ٔ حجامت هستند. (از اقرب الموارد). || استخوان نزدیک حلق که زبان را برپا دارد، و آندورا «عرشان » گویند. (از منتهی الارب ). یکی از دو عرش لهاة است ، و آنها دو استخوان هستند که زبان بر آنها برپاست . (از اقرب الموارد). استخوان نزدیک حلق که زبان را برپا دارد و به اصطلاح تشریح «عظم لامی » میگویند. (ناظم الاطباء). || موی پایین یال اسب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). || (ص ) شتر ماده ٔ سطبر بزرگ سینه ، گویا بالای سینه اش تخت انداخته شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ستبر از شترهای ماده ، که گویی بالای سینه ٔ او معروش و سایه بان زده شده است . (شرح قاموس ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) ۞ . || مابین تندی پشت پای و انگشتان پای . به این معنی به فتح اول نیز خوانده شود.ج ، عِرَشة، أعراش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
عرش نفسی . [ ع َ ش ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد نفس فلک اول است . (فرهنگ علوم عقلی از مصنفات ).
عرش آشیان . [ع َ ] (ص مرکب ) دارای آشیانی به بلندی عرش . آنکه به عرش خانه و آشیانه دارد. (فرهنگ فارسی معین ). || وصفی رحمت آمیز که از ...
عرش اعظم . [ ع َ ش ِ اَ ظَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عرش بزرگ . عرش بزرگتر : ای ذره ای از نور تو بر عرش اعظم تافته وز عرش اعظم درگذربر هر دو...
عرش اعلی . [ ع َ ش ِ اَ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کرسی خداوند عالمیان که گرزمان نیز گویند. (ناظم الاطباء). عرش رحمان . عرش شریف .
عرش اکبر. [ ع َ ش ِ اَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عرش بزرگتر. || در اصطلاح صوفیه ، دل انسان کامل را نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). کن...
خدای عرش . [ خ ُ ی ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) ملک العرش . خداوند تبارک و تعالی : خدای عرش جهان را چنین نهاد نهادکه گاه مردم از او شاد ...
خروس عرش . [ خ ُ س ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) خروسی است افسانه ای که بر بالای عرش قرار دارد و پیش از صبح اول او بانگ کند بعد از آن ب...
عرش سبائی . [ ع َ ش ِ س َ ] (اِخ ) کنایه از تخت بلقیس زن سلیمان باشد که پادشاه شهر سبا بود. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به عرش بلقیس شود.
عرش رحمان . [ ع َ ش ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کرسی خداوند عالمیان که گرزمان نیز گویند. (ناظم الاطباء). عرش اعلی . عرش شریف .
عرش بلقیس . [ ع َ ش ِ ب ِ ] (اِخ ) تخت بلقیس ، ملکه ٔ سبا، که داستان آن در قرآن کریم مذکور است : نشستم از برش چون عرش بلقیس بجست او چون ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.