عسول
نویسه گردانی:
ʽSWL
عسول . [ ع ُ ] (ع مص ) سخت جنبیدن نیزه . (از منتهی الارب ): عسل الرمح ؛ اهتزاز آن نیزه شدید شد. (از اقرب الموارد). عَسْل . عَسَلان . و رجوع به عَسْل و عسلان شود.
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عسول . [ ع َ ] (ع ص ) نیزه ٔ جنبان . (منتهی الارب ). سخت اهتزاز. (از اقرب الموارد). || مرد نیک صالح . (منتهی الارب ). واحد عُسُل یعنی مردان ...
عسول . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَسَل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عسل شود.
عثول . [ ع َ ] (ع ص ) گول . (منتهی الارب ). احمق . (اقرب الموارد). || (اِ) خرمابن سطبر تنه درشت . (آنندراج ). النخلة الجافیة الغلیظة. (اقرب الم...
عثول . [ ع ِث ْ وَ ل ل ] (ع ص ) مرد گنگلاج فروهشته گوشت . || مرد بسیارموی سرو بدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || سطبر و...
اسول . [ اَ وَ ] (ع ص ) آنکه در زیر ناف وی سستی و فروهشتگی باشد. (منتهی الارب ). آنکه شکم فروهشته باشد. آنکه فرود ناف او آویخته باشد. (مهذ...
اصول . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اصل ۞ . اساسها و بیخ و بن ها. (فرهنگ نظام ). اصلها. جمع اصل که بمعنی بیخ است . (آنندراج ) (غیاث ). ریشه ها، و اصول ...
اصول . [ اَص ْ وَ ] (ع ن تف ) جهنده تر بر کسی . حمله کننده تر.- امثال : اصول من حمل .و رجوع به صول و صولة شود.
اثول . [ اُ ] (ع مص ) بن گرفتن . استوار شدن . (منتهی الارب ).
اثول . [ اَ وَ ] (ع ص ) دیوانه . (زوزنی ).احمق . || کم نصرت . کم خیر. || سست کار. || سست رو. || تکه ٔ ۞ دیوانه . ج ، ثول . (منتهی الارب ).
اثول . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اَثل . درختان شوره گز.