اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عشبة

نویسه گردانی: ʽŠB
عشبة. [ ع ُ ب َ ] (ع اِ) واحد عُشب . (از اقرب الموارد). یک گیاه تر.(ناظم الاطباء). رجوع به عُشب شود. || عشبه ٔ مغربیه ۞ است که ظیان نامند. (فهرست مخزن الادویة). مخفف عشبةالنار لغت اندلسی است ، و آن یاسمین بری است ، و مغربی او قوی تر و یا سیمین بری سایر ولایات ضعیف الاثرند. و جهت مفاصل مزمن و صاحبان مزاج بسیار سرد، قوی تر از چوب چینی است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی است که پیش از این با چینی میخوردند، معالجه ٔ بعضی امراض را. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی «اَزْمَلَک » است که دارای ساقه ٔ زیرزمینی ضخیم و گره دار است . و میوه اش به بزرگی یک گیلاس میرسد و قرمزرنگ است و یک تا سه دانه دارد. ریشه اش درطب عوام بعنوان معرق و مدر و تصفیه کننده ٔ خون مصرف میشود، بعلاوه در رفع بیماریهای جلدی از قبیل سودا و تفلس پوست بدن مورد مصرف دارد. عشبه ٔ طبی . عشبه ٔ مغربیه . صبرینه . صبرینه ٔ طبی . (از فرهنگ فارسی معین ).
- عشبةالساع ؛ کراث است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویة). رجوع به کراث شود.
- عشبةالنار ؛ ظیان است . (فهرست مخزن الادویة). رجوع به ظیان و عشبة شود.
- عشبه ٔ بیابان ؛ عشبه ٔ بری . رجوع به عشبه ٔ بری شود.
- عشبه ٔ خاردار ؛ اَزْمَلَک که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ازملک شود.
- عشبه ٔ طبی ؛ عشبه که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عشبة شود.
- عشبه ٔ مغربیه ؛ عشبه که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عشبة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
عشبة. [ ع َ ش َ ب َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ کلان سال . (منتهی الارب ). ناب . شتر بزرگ سال . (از اقرب الموارد).عَشَمة. و رجوع به عشمة شود. || مرد کو...
عشبة.[ ع َ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (از منتهی الارب ).
عشبة. [ ع َ ش ِ ب َ] (ع ص ) مؤنث عَشِب . (از اقرب الموارد): أرض عشبة؛ زمین بسیارگیاه . (منتهی الارب ). رجوع به عشب شود.
عاشبة. [ ش ِ ب َ ] (ع ص ) مؤنث عاشب . أرض عاشبة؛ زمین گیاهناک . (منتهی الارب ).
عشبه. (ا. ع.) نام هاى دیگر: عشبه مغربیه- عشبة النار- ظیان .Smilax- Salsepareille- Smilax Salsaparilla مشخصات: گیاهى است از خانواده Liliaceae که گونه ه...
اشبه . [ اَ ب َه ْ ] (ع ن تف ) ۞ نعت تفضیلی از شباهت . شبیه تر. ماننده تر. ماناتر. اشکل .- امثال : اشبه من التمرة بالتمرة . اشبه من الماء ب...
اشبه . [ اَ ش ِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث اَشِب . درهم پیچیده (درختان ). || بهم درآمیخته (مردم ). || بسیار (اعداد). || بسیار درختان با هم و پیچید...
اشبه . [ اُ ب َ ] (ع اِ) اسم ذئب است . (منتهی الارب ). گرگ .
عشبه ٔ بری . [ ع ُ ب َ / ب ِ ی ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ گیاهی است علفی و پایا از تیره ٔ عشقه ها که برخی از انواع آن خشبی نیز ...
عشبه ٔ چینی . [ ع ُ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ نوعی از عشبه که ریشه اش در طب عوام بهترین داروی تصفیه کننده ٔ خون و ضد نقرس ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.