اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فرعون

نویسه گردانی: FRʽWN
فرعون . [ ف ِ ع َ ] (اِخ ) نام عامی است ملوک مصر قدیم را چون شاه و ملک برای ما. (از یادداشتهای مؤلف ). در یونانی فرئون ۞ ، محتمل است که کلمه از طریق سریانی وارد زبان عربی شده باشد و در قرآن هم آمده است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). لقب هر پادشاه مصر. (منتهی الارب ). هرکس که پادشاه مصر بود. (اقرب الموارد) :
یکی چون دیده ٔ یعقوب و دیگر چون رخ یوسف
سدیگر چون دل فرعون ، چهارم چون کف موسی .

منوچهری .


علی هارون امت بود دشمن زآن همی دارد
مر او را، کش چنین آموخت ره فرعون و هامانش .

ناصرخسرو.


فرعون روزگار ز من کینه جوی گشت
چون من به علم در کف موسی عصا شدم .

ناصرخسرو.


آری بنای جادوی فرعون از جهان
ثعبان اسود و ید بیضا برافکند.

خاقانی .


جام فرعونی خبر ده تا کجاست ؟
کآتش موسی عیان بنمود صبح .

خاقانی .


تا شودشیر خدا از عون او
وارهد از نفس و از فرعون او.

مولوی .


ورنه کی کردی به یک چوبی هنر
موسیی فرعون را زیر و زبر.

مولوی .


تو را میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر. (گلستان ). این دلق موسی است مرقع و آن ریش فرعون است مرصع. (گلستان ).
|| (معرب ، ص ، اِ) سرکش . ستمکار. تباهکار. (منتهی الارب ). متکبر و سرکش . (برهان ). مأخوذ از فرعنت به معنی تکبر ورزیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
همه فرعون و گرگ پیشه شدند
من عصا و شبان نمی یابم .

خاقانی .


غنی را به غیبت بکاوند پوست
که فرعون اگر هست در عالم اوست .

سعدی .


- فرعون شدن ؛ مغرور و متکبر شدن و سرکشی کردن :
نفس از بس مدحها فرعون شد
کن ذلیل النفس هوناً لاتسد.

مولوی .


|| (اِ) نهنگ . (منتهی الارب ). تمساح به لغت قبط. (اقرب الموارد). ج ، فراعنه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به فراعنه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
فرعون . [ ف ِ ع َ ] (اِخ ) لقب ولیدبن مصعب است و او اول فراعنه ٔ مصر است . (برهان ). این شخص نامش منس ۞ بوده و اولین پادشاه مصر بعد از و...
فرعون . [ ف ِ ع َ ] (اِخ ) نام پدر خضر. (از منتهی الارب ).
این واژه معرب واژه مصرى(قبطى) پِرآ Peraa هست. شایسته ایرانیان نیست که واژگان یونانى - رومى - هندى یا مصرى را معرب و از غربال تازیان بیان کنند اگر واژه...
آل فرعون . [ ل ِ ف ِ ع َ ] (اِخ ) کسان فرعون .- مؤمن آل فرعون ؛ گویند از آل او تنها خِربیل یا شمعان نام ایمان داشت و ایمان خویش می نهفت . ...
فرعون وار.[ ف ِ ع َ / عُو ] (ص مرکب ، ق مرکب ) آنکه زور گوید و سرکشی کند یا خود را خداوند جهان خواند : فرعون وار لاف اناالحق همی زنی وآنگاه ق...
باغ فرعون . [ غ ِ ف ِ ع َ ] (اِخ ) در حوالی قاهره از توابع کشور مصر (کرسی آن مملکت ) باغی است که آنرا باغ فرعون گویند و در آنجا درخت بلسان ...
جام فرعون . [ م ِ ف ِ ع َ ] (اِخ ) نام جامی که فرعون در آن شراب میخورد. پیاله ٔ خاص فرعون . جام شرابخوری فرعون . و رجوع به جام فرعونی و ...
اصابع فرعون . [اَ ب ِ ع ِ ف ِ ع َ / عُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شبیه مراوید ۞ است در درازی انگشت و از بحر حجاز آنرا می آورند. (قطر المحیط) (...
فرعون ثانی . [ ف ِ ع َ ن ِ ثا ](اِخ ) لقب ولیدبن عبدالملک پادشاه مصر. (از تاریخ حبیب السیر چ قدیم تهران ج 1 ص 253). این شخص نامش ولیدبن ...
فرعون موسی . [ ف ِ ع َ ن ِ سا ] (اِخ ) نام پادشاه مصر که معاصر موسی بن عمران پیامبر بنی اسرائیل بوده است . هاکس نویسد: اکثری از علماء آثار م...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.