گفتگو درباره واژه گزارش تخلف قرت نویسه گردانی: QRT قرت . [ ق ُ ] ۞ (ترکی ، اِ) جغرات خشک . (غیاث ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی غرت غرت . [ غ ُرْ رَ ] (ع اِ، مص ) غرة. رجوع به غرة شود. غرت غرت . [ غ ِرْ رَ ] (ع ص ، مص ) غرة. رجوع به غرة شود. قرط قرط. [ ق َ ] (ع مص ) پاره نمودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: قرط الکراث قرطاً؛ پاره پاره نمود گندنا را در دیگ . (منتهی الارب ). قرط قرط. [ ق َ رَ ] (ع مص ) آویزان دروش گردیدن . گویند: قَرِطَ التیس قَرَطاً؛ آویزان دروش گردید تکه . (منتهی الارب ). قرط التیس قرطاً؛ کان له زنم... قرط قرط. [ ق ِ ] (ع اِ) نوعی از گندنا که کراث المائده نامند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ صوت ) قرچ . قرط قرط. [ ق ُ ] (ع اِ) شعله ٔ آتش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نره ٔ خرد کودک . (منتهی الارب ). || الصرع علی القفا. (اقرب الم... قرط قرط. [ ق ُ ] (اِخ ) شمشیر عبداﷲبن حجاج . (منتهی الارب ). قرط قرط. [ ق ُ ] (اِخ ) (ذوالَ ... الوشاح ) شمشیر خالدبن ولید. || لقب سکن بن معاویةبن امیه . || نام مردی . (منتهی الارب ). غرت و غراب غرت و غراب . [ غ ُ ت ُغ ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) در تداول فارسی زبانان آنکه زیر بار منت هیچکس رفتن نخواهد. سخت غره به خویش .متکبر: شیراز... ابن قرط طهوی ابن قرط طهوی . [ اِ ن ُ ق ُ طِ طُ هََ ] (اِخ ) ملقب به ذوالخرق . شاعر باستانی عرب . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود