اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قصة

نویسه گردانی: QṢ
قصة. [ ق ِص ْ ص َ ] (ع اِ)گچ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَصّة شود. || حال . (منتهی الارب ). || خبر. (منتهی الارب ). شان . (اقرب الموارد). || کار. (منتهی الارب ). || حدیث . داستانی که نوشته شود. ج ، قِصَص ، و اقاصیص . (اقرب الموارد). || گزارش . || سرگذشت . (آنندراج ). وبا لفظ پرداختن و کردن و دادن و برداشتن و پیمودن وخواندن و ریختن مستعمل است . (آنندراج ) :
زاهدا با من بپیماقصه ٔ پیمان که من
از پی پیمانه ای صد عهد و پیمان بشکنم .

سلمان (از آنندراج ).


نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به گریه های غریبانه قصه پردازم .

حافظ.


قصه ٔ درد تو بر اهل جنون میریزم
عشق میگویم و خون بر سر خون میریزم .

ملا شانی تکلو (ازآنندراج ).


به شاه جهان قصه برداشتند
که ترکان چنین رایت افراشتند.

نظامی (از آنندراج ).


بخندید صراف آزادمرد
وزآمیزش زر بدو قصه کرد.

نظامی (از آنندراج ).


کار چو بی رونقی از نور برد
قصه به دستوری دستور برد.

نظامی .


کیست کو را ز ما خبر گوید
شاه را قصه ٔ گدای دهد.

میرخسرو (از آنندراج ).


ارسطوی بیداردل را بخواند
وزین در بسی قصه با او براند.

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
قصة. [ ق ُص ْ ص َ ] (ع اِ) موی پیشانی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، قُصَص ، قِصاص . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قصة. [ ق َص ْ ص َ ] (ع اِ) گچ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جصة. (اقرب الموارد). و این لغت مردم مجانه است . (اقرب الموارد). در حدیث آمده ...
قسة. [ ق َس ْ س َ ] (ع اِ) دِه ِ خرد. (منتهی الارب ). ده خرد و کوچک . (ناظم الاطباء). القریة الصغیرة. و در لسان القِرْبة الصغیرة آمده است و در م...
و «قصّه» از این جاست که تتبّع اثر گذشتگان باشد، و قصّه هم از این جاست طرّه را که مویها بر یک نسق متتابع باشد. روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآ...
قصّه.(اسم) [عربی: قصَّة، جمع: قِصَص] ۱. ماجرایی واقعی یا خیالی؛ حکایت؛ داستان. ۲. خبر؛ حدیث. ۳. عریضه. ۴. بیان احوال. ⟨ قصه پرداختن: (مصدر لازم) = ⟨ ق...
غصة. [ غ ُص ْ ص َ ] (ع اِ) اندوه گلوگیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ، غُصَص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اگر چه لفظ غصه د...
غصة. [ غ ُص ْ ص َ ] (اِخ ) (ذوالَ ...) رجوع به ذوالغصة شود.
غثة. [ غ ُث ْ ث َ ] (ع اِ) قوت روزگذار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). البلغة من العیش . (اقرب الموارد).
غثة. [غ َث ْ ث َ ] (ع ص ) مؤنث غث . (منتهی الارب ). || برهه ای از بهار که چارپا بدان رسد. یقال : اغتثت الخیل و اغتفت ؛ اذا اصابت شیئاً من ...
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فرم faram، موژ muž، گرم gorm، تاسا tāsā، اندوه anduh (دری) اراز erāz (لکی) اغدا aqdā (خراسانی: aqda)*** فانکو آد...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.