اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قعر

نویسه گردانی: QʽR
قعر. [ ق َ ] (ع اِ) تک و پایان هرچیزی . ته . بن . ج ، قُعور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قعر البیت ؛ بن خانه . (مهذب الاسماء) :
هر کجا تو با منی من خوش دلم
ور بود در قعر چاهی منزلم .

مولوی .


در قعر بحر محبت جان غریق بود که مجال دم زدن نداشت . (گلستان ). || جلس فی قعر بیته ؛ کنایة عن ملازمته له . (اقرب الموارد). || کاسه ٔ بزرگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گوی شکافته در زمین برابر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوبة تنجاب من الارض . (اقرب الموارد). || شهر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): ما فی هذا القعر مثله ؛ ای فی هذاالبلد. (اقرب الموارد). || مقابل حدبه . (یادداشت مؤلف ). مقعر، در مقابل محدب .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
قعر. [ ق َ ] (ع مص ) به تک رسیدن : قعر البئر قعراً؛ به تک چاه رسید. || مغاک کردن . گود کردن . || آشامیدن هر آنچه در کاسه باشد. (اقرب المو...
قعر. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) عقل کامل و تمام . (اقرب الموارد). خرد و دانش . (منتهی الارب ). گویند: فلان بعیدالقعر، یا فلان ما فیه قعر. (اقرب الموا...
قعر. [ ق َ ] (اِخ ) قریه ای است از دره ای ، و نزد آن ده دیگری موسوم به سرع وجود دارد، این قریه ها نخل و مزارع و چشمه ها دارند و در وادی رخ...
قار. (ع اِ) ۞ قیر. (برهان ) (قاموس ). قیر که بر کشتی و جز آن مالند. (آنندراج ). زفت . زفت رومی : بکشتند از ایشان ده و دو هزارهمی دود و آتش ...
قار. (ع ص ) سیاه . (برهان ) (آنندراج ). || (اِ) سیاهی . (مهذب الاسماء) : بند من وزن سنگ دارد و روی روز من رنگ قیر دارد و قار. مسعودسعد. || دو...
قار. (ترکی ، اِ) برف . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : چشم این دائم سپید از اشک حسرت همچو قارروی آن دائم سیاه از آه محنت همچو قیر. انوری .تا ...
قار. (اِخ ) نام دهی است در مدینه . (آنندراج ) ۞ .
قار. (اِخ )نام دهی است به ری . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
قار. (اِخ ) ذوقار. رجوع به ذوقار شود.
قار. (اِخ ) یوم ذی قار. رجوع به ذوقار شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.