کرج
نویسه گردانی:
KRJ
کرج . [ ک ُرْ رَ ] (معرب ، اِ) کره ٔ اسب و ستور باشد. معرب است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مأخوذ از کره ٔ فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). || چیزی چون مهر که با آن بازی کنند. (از اقرب الموارد). اسبابی است که با آن بازی کنند. معرب از فارسی است . (از المعرب جوالیقی ص 290). رجوع به کره شود.
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
کرج . [ ک ُ ](اِ) کَرج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرج شود.
کرج . [ ک ُ ] (اِخ ) طایفه ای از نصاری که در کوههای قَبق و شهر سریرسکونت گزیدند و شوکتی بهم رسانیدند تا شهر تفلیس راگرفتند و ایشان را ولایتی...
سد کرج . [ س َدْ دِ ک َ رَ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
کرج ابودلف . [ ک َ رَ ج ِ اَ دُ ل َ ] (اِخ ) رجوع به کرج شود.
شهری بزرگ است و آبادان و با نعمت و مردم بسیار؛ و جای بازرگانان؛ و از وی زعفران بسیار خیزد و پنیر که به همه¬ی جهان ببرند. (حدودالعالم ص141)