اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لان

نویسه گردانی: LAN
لان . (فعل امر) امر از لاندن به معنی جنبانیدن و افشانیدن یعنی بجنبان و بیفشان . (برهان ) (جهانگیری ). رجوع به لاندن شود. || (اِ) مغاک و گودال . (برهان ). گو و مغاک . (آنندراج ). مغاک . اسدی در لغت نامه ذیل کلمه ٔمغاک گوید: گو باشد در زمین و لان نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). گوی باشد در زمین یا در کوه یادر هر جا که باشد و مغاک خوانند و لان نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). || (پسوند) سار،که جا و مقام و محل انبوهی و بسیاری چیزها باشد مانند نمک سار و شاخ سار چه نمک سار را نمک لان نیز گویند. (برهان ). نمک لان ، یعنی نمک زار؛ شیرلان ، شیرلانه یا جای بسیارشیر و جای شیرناک و شاید اردلان و کندلان نیز ازین قبیل بود و این کلمه مزید مؤخر بعض امکنه باشد: مالان . سبلان . سولان . بولان . بغلان . بقلان . بملان . ختلان . وذلان . لاک مالان . بشکلان . ششکلان (محله ای به تبریز). سنبلان . کندلان . و شاید که لان در آخر کلمات مرکبه ٔ مذکور مخفف لانه و توسعاً به معنی جای و معدن باشد؟ :
سهم شاه انگیخته امروز در دربند روس
شورشی کان سگ دلان در شیرلان انگیخته .

خاقانی .


سروری زهر است جز آن روح را
کو بود تریاق لانی ۞ ز ابتدا.

مولوی .


معنی لان ، پرمعنی :
گر تو هستی آشنای جان من
نیست دعوی گفت معنی لان من .

مولوی .


درنمک لان چون خری ۞ مرده فتاد
آن خری و مردگی یکسو نهاد.

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
لان چئو. [ ] (اِخ ) نام شهری به چین و آن کرسی کان سو و کنار رود هوآنگ هو است . پانصد هزار تن سکنه دارد.
قلعه لان . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) نام یکی از پاسگاههای مرزبانی بخش سومار شهرستان قصرشیرین ، واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری پاسگاه کانی شیخ . فعلا...
قلعه لان . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 3هزارگزی خاور دیزگران و کنار راه سرتخت . موقع ج...
گرگه لان . [ گ ُ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان واقع در 10000گزی شمال صحنه . کنار راه مالرو صحنه بسن...
معنی لان . [ م َ ] (ص مرکب ) پرمعنی . بسیارمعنی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حاوی معنی . دارای معنی : گر تو هستی آشنای جان من نیست دعوی ...
تریاق لان . [ ت َ / ت ِرْ ] (اِ مرکب ) محل تریاق . مکان پادزهر. (فرهنگ فارسی معین ) : سروری زهر است جز آن روح راکه بود تریاق لانی ز ابتدا. ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
لعن . [ ل َ ] (ع مص ) ۞ نفرین . سنه . بَوه . سب ّ. خِزی . لعنت . نفرین کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ).طرد. اِبعاد. راندن و دور کردن از نیکی و...
لعن . [ ل ُ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لُعَنة. (منتهی الارب ).
لعن کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نفرین کردن : از اول نفس خود را کن مسلمان پس آنگه لعن کن بر کفر شیطان .پوریای ولی .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.