اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لفچه

نویسه گردانی: LFCH
لفچه . [ ل َ چ َ/ چ ِ ] (اِ) لفچ . (جهانگیری ). لب گنده :
دو لفچه چو دو آستن مرد حجازی
دو منخره دو تیره چه سیصد بازی .

(منسوب به منوچهری ).


دندان چو صدف کرده دهان معدن لؤلؤ
وز لفچه بیفشانده بسی لؤلؤ شهوار.

(منسوب به منوچهری ).


|| گوشت بی استخوان . (برهان ) :
بیاورد خوان زیرک هوشمند
بر آن لفچه های سر گوسفند.

نظامی .


سر زنگیان را درآرد به بند
خورد چون سر و لفچه ٔ گوسفند.

نظامی .


|| کله ٔ بریان کرده . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
لفچه. به معنی چوبی که به آن آتش را شور دهند . و چوبی که در دست گرفته آتش را در تنور و دیگدان شور دهند که کاملاً بسوزد و چوبی که به آن آتش افروزند لهجه...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.