اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

معین

نویسه گردانی: MʽYN
معین . [ م ُ ] (اِخ ) نامی ازنامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
یحیی بن مَعین بن عون بن زیاد بن بسطام با کنیهٔ أبو زکریا (۱۵۸هـ. ق. /۷۷۵م در نزدیکی الانبار— ۲۳۳هـ. ق/۸۴۷م در مدینه) محدث و رجالی در قرون اولیهٔ پس از...
معین العلماء. [ م ُ نُل ْ ع ُ ل َ ] (ع ص مرکب ) یاری کننده ٔ دانشمندان . لقب یا عنوانی بود که به علمای دین داده می شد.
معین شیرازی . [ م ُ ن ِ ] (اِخ ) از شعرای قرن نهم و از مصاحبان امیرعلیشیرنوایی بوده است . این مطلع از اوست :شد دلق مرقع گر و باده و شادیم کا...
معین التجاری . [ م ُ نُت ْ ت ُج ْ جا ] (ص نسبی مرکب ، اِ مرکب ) منسوب به معین التجار. و رجوع به معین التجار شود. || گل صدتومانی . (یادداشت ب...
معین الاسلام . [ م ُ نُل ْ اِ ] (ع ص مرکب ) یاری دهنده ٔ اسلام . لقب یا عنوانی بود که به علمای دین می دادند.
سیزدهم تیرماه مصادف با سالگرد درگذشت "محمد معین" استاد دانشگاه تهران و پدر فرهنگ فارسی است. او در روز نهم اردیبهشت ماه سال 1297 هجری شمسی در محله زرجو...
معین آباد پایین . [ م ُ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان است که در بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد واقع است و 157 تن سکنه دارد. (از فرهنگ ...
معین استرآبادی . [ م ُ ن ِ اِ ت َ ] (اِخ ) از شعرای قرن دهم هجری است . در مشهد مقدس اقامت گزید و به سال 976 هَ . ق . عازم حج گردید و از آنجا...
قصیر معین الدین . [ ق ُ ص َ رِ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) از توابع اردن است و در آن نیشکر فراوان روید. (معجم البلدان ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۸ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.