اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مغرب

نویسه گردانی: MḠRB
مغرب . [ م َ رِ ] (اِخ ) (بحر...، دریای ...) بحرالشام . بحر المغرب .دریای ابیض . بحرالروم . دریای مدیترانه :
ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش
فکند تیر یمانیش رخش در عمان
به بحر عمان زان رخش صاف لؤلؤ
به بحر مغرب زان جوش سرخ شد مرجان .

عنصری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی . (گلستان ). و باز گفتی نه که دریای مغرب مشوش است . (گلستان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
مقرب . [ م ُ ق َرْ رِ ] (ع ص ) نزدیک گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قربانی کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تق...
مقرب . [ م َ رَ ] (ع اِ) راه کوتاه . مقربة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). راه کوتاه . ج ، مقارب . (ناظم الاطباء).
مقرب . [ م ُ رَ ] (ع ص ، اِ) اسبی که پیوسته نزدیک خود دارند جهت عزت و برگزیدگی ، مقربة مؤنث او و مادیان را بدان جهت نزدیک خود دارند تا گش...
مقرب .[ م ُ رِ ] (ع ص ) آن زن که نزدیک رسیده بود به زه ، وخر را نیز گویند (مهذب الاسماء). زن نزدیک زاییدن رسیده و همچنین اسب و گوسفند، و...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.