اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مقدر

نویسه گردانی: MQDR
مقدر. [ م ُ ق َدْ دَ ] (ع ص ) اندازه نموده شده . (آنندراج ). اندازه کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- شی ٔ مقدر ؛ چیز تقدیر شده . (ناظم الاطباء).
|| آنچه حق عز اسمه بندگان خود را محدود سازد به حدودآن . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). فرمان داده شده . (آنندراج ). تقدیرشده و مقررشده و امرشده از جانب خداوند عالم جل شأنه . (ناظم الاطباء) :
چه دانی دوستی را حد و غایت
مقدر باشد آن یا نامقدر.

فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 61).


ایا زیر دست تو هرچ آن مجسم
ایا زیر قدر تو هرچ آن مقدر.

عنصری (دیوان چ قریب ص 61).


تقدیر گر شدند چو تقدیر یافتند
ز آن سو مقدرند ۞ وزین سو مقدرند.

ناصرخسرو.


و گر نیست مر قدرتش را نهایت
چرا پس که هست آفریده مقدر.

ناصرخسرو.


یکی قدیر بر از قدرت مقدر خویش
یکی بصیر بر از دانش اولوالابصار.

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 178).


همیشه تا به جهان هست عالی و سافل
به امر مقضی و حکم مقدر آتش و آب .

مسعودسعد.


چه پنداری که چندینی عجایب
به وصف اندر یک از دیگر عجب تر
شود بی صانعی هرگز مهیا
بود بی قادری هرگز مقدر.

امیرمعزی .


در آب و آتش بیحد چرا شوم غرقه
چو هست باد و هوا رامقدر آتش و آب .

سنائی .


گرچه نکوست رزق فراخ از قضا ولیک
قانع شدن به رزق مقدر نکوتر است .

خاقانی .


پوشیده نیست که هر طلوعی را زوالی و هرشرفی را وبالی و هر نزولی را انتقالی مقدر است . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 57).
دگر من از شب تاریک هجر غم نخورم
که هرشبی را روزی مقدر است انجام .

سعدی .


ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است .

حافظ.


- روزی مقدر ؛ روزی مقسوم . روزی نهاده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مقدر کردن ؛ روزی کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- نامقدر ؛ آنچه اراده ٔ خدای تعالی بر انجام یافتن آن تعلق نگرفته است :
چه دانی دوستی را حد و غایت
مقدر باشد آن یا نامقدر.

فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 61).


آنچه از همه ٔ چیزها از من دورتراست . روزی نامقدر است که کسب آن مقدور بشر نیست . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 98).
- امثال :
المقدر کائن ؛ نبشته بازنگردد. (امثال و حکم ج 1 ص 272).
|| سرنوشت و قسمت و راستاد. (ناظم الاطباء). سرنوشت . نوشته . نبشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || محذوف . (کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به تقدیر شود. || محذوف در لفظ و مذکور در نیت :جواب از سؤال مقدر. دفع دخل مقدر. || نزد شعرا نام صنعتی است از صنایع لفظیه و آن عبارت است از مقطع و موصل که با هم آمیخته شود و آن چهار نوع است : اول آنکه مصراع اول مقطع بود، دوم موصل دوحرفی ،سوم سه حرفی ، چهارم چهارحرفی . مانند:
ای آرزوی مردان وی داروی دل
با گونه ٔ تو گونه ٔ گل شد باطل
نقش همه پیش سمن تست خجل
پیکر فکند شبهت پیکر باطل
دوم از کلمات شعر هرچند که حروفش پیوسته بود همانقدر بریده مثلاً اگر دو بریده بود، دو پیوسته باشد و اگر سه بریده بود، سه پیوسته و علی هذاالقیاس . مثال مقدر مثنی . مصراع :
ای به رخ زهره ٔ زهرا و فروزنده چو گل
سوم آنکه منقطع یک حرف باشد و متصل سه یا چهار و یا زیاده . مثال سه و یکی :
هنری گشت دلبرم هنری
خطری گشت اخترم خطری .
چهارم آنکه حروف منقطعه نباشد اما مراتب متصله رعایت کنند چنانکه سه حرف پیوسته بیاورند بعد از آن دو حرف پیوسته یا زیاده از این . مثال سه و دو:
بجانم همی بدسگالد مفاجا
مثالش بخوبی ندیدم همانا.

(از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همین مأخذ شود.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۵ ثانیه
مقدر. [ م ُ ق َدْ دِ ] (ع ص ) کسی را گویند که مقادیر و حسابها را نیک داند. (از انساب سمعانی ). اندازه کننده .مهندس . (یادداشت به خط مرحوم دهخ...
مقدر. [ م ُ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و 207 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایرا...
این واژه تازى (اربى) است و بنا به حرکت هایش دو معنا دارد مُقدَّر (تقدیرشده) ، مُقدِّر (تقدیرکننده) برابر پارسى آنان چنین است : اُبَخته Obaxte (پهلوى: ...
اجل مقدر. [ اَ ج َ ل ِ م ُ ق َدْ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرگ مقدّر و معین . اجل معلوم .
مغدر. [ م َ دَ / دِ ] (ع ص ) بی وفا و اکثر در دشنام گویند، مانند یا مغدر و یا ابن مغدر. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). بیوفا و خاین و بیشتر بطور د...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.