اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

منجم

نویسه گردانی: MNJM
منجم . [ م ُ ن َج ْ ج َ ] (ع ص ) حساب شده و تعیین شده از روش ستاره ها. (ناظم الاطباء). || وامی که پاره پاره ادا کرده شود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تنجیم شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
منجم . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (ع ص ) ستاره شناس . (دهار). ستاره شناس و وقت شناس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ستاره شناس . دانای علم نجوم . کسی که ت...
منجم . [ م َ ج َ ] (ع اِ) کان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). معدن . کان . (از ناظم الاطباء). معدن . گویند: فلان منجم الباطل و الضلالة؛ ای معدنهما...
منجم . [ م َ ج ِ / م ِ ج َ ] (ع اِ) استخوان برآمده ٔ کرانه ٔ قدم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هر یک از دو استخوان بیرون خاسته از...
منجم . [ م ِ ج َ ] (ع اِ) شاهین ترازو. (دهار). عمود ترازو. ج ، مناجم . (مهذب الاسماء). آهنی پهنا که در میانش زبانه ٔ ترازو باشد. (منتهی الارب )...
این واژه تازى (اربى) ست و برابر پارسى آن اینهاست: کنداک Kandak (پهلوى: منجم ، ستاره شناس) ، سْتَرپِسیت Starpesit (پهلوى: منجم ، ستاره نشان) ، اخترآمار...
ابونصر حسن بن علی، ریاضیدان و منجم قرن چهارم. وى کتاب «البارع المدخل فى احکام النجوم و الطوالع» را که مشتمل بر 5 مقاله و 64 فصل است به زبان عربى نوشت ...
بنی منجم . [ ب َ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ ) رجوع به بنومنجم شود.
حسن منجم . [ ح َ س َ ن ِ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ ) رجوع به حسن قمی و حسن بغدادی و ابن خصیب شود.
منجم باشی . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ۞ رئیس منجمان . (ناظم الاطباء). رجوع به منجم و تذکرةالملوک ص 20 شود.
منجم پیشه . [ م ُ ن َج ْ ج ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه پیشه ٔ منجمی دارد. آنکه شغل وی منجمی است : همی گفتند یک چندی منجم پیشگان کو رانمای...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.