موله . [ م ُ وَل ْ ل َه ْ ]
۞ (ع ص ) شیفته و عاشق و دیوانه .(غیاث ) (آنندراج ). واله . شیدا و مجنون
: بدخو شود از عشرت او سخت نکوخو
عاقل شود از صحبت او سخت موله
۞ .
منوچهری .
هرجا که مولهی چوفرهاد
شیرین صفتی بر او گمارد.
سعدی .
|| مجازاً نوعی از انواع درخت بید که آن را بید مجنون نیز نامند. (آنندراج ) (غیاث ).
-
بید موله ؛ بید مجنون . بید معلق . بید ناز. بید نگون . (یادداشت مؤلف ).
|| بچه ٔ جداکرده از مادر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || مولَه ْ. آب رهاکرده و روان شده به سوی دشت . (از اقرب الموارد). ورجوع به مولَه ْ شود.