وائل
نویسه گردانی:
WʼʼL
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن زیدبن قیس بن عمارة. یکی از بزرگان طایفه ٔ عماره است . رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 327 چ محمد سعیدالعریان شود.
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
وائل . [ ءِ ] (اِخ )ابن عوف بن تغلب . از قبیله ٔ طی ٔ از قحطان . جدی است جاهلی از فرزندان اوست عمروبن عدی بن وائل که امروءالقیس وی را مدح...
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن قاسط پدر قبیله ای است . (منتهی الارب ). در تاج العروس آمده : (وائل )بن قاسطبن هنب بن اقصی بن دعمی بن جدبلة. پدر قبی...
وائل . [ ءِ ](اِخ ) ابن مران بن جعفی . از قحطان ، جدی است جاهلی .
وائل . [ ءِ ](اِخ ) خزاعی . یکی از مشاهیر شعرای عرب به زمان هارون الرشید و مأمون . وی دیوان اشعاری دارد که بخش عمده ٔ آن قول و غزل های ...
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) قیل . رجوع به وائل بن حجر شود.
ویل وائل . [ وَ لُن ْ ءِ ] (ع اِ مرکب ) مبالغه است ویل را. (منتهی الارب )(اقرب الموارد). رجوع به ویل وئیل و ویل ویل شود.
کلیب وائل . [ ک ُ ل َ ب ِ ءِ ] (اِخ ) کلیب بن ربیعة الحارث بن مرةالتغلبی الوائلی ، رئیس دو قبیله ٔ بکر و تغلب در ایام جاهلیت و از پهلوانان دل...
سحبان وائل . [ س َ ن ِ ءِ ] (اِخ ) سحبان بن زفربن ایاس الوائلی ، از باهله . خطیبی است که در بیان و فصاحت و بلاغت مشهور است و گفته شده است...
وایل . [ ] (اِخ ) قریه ای است در سه فرسخی سیستان . (از یادداشت های مرحوم دهخدا).